نقد و تحلیل فیلم بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار (Spring, Summer, Fall, Winter… and Spring) 2003 از سینمارنا
سنگی بر دوش

امتیاز: 3 از 4
فیلم بهار، تابستان، پاییز، زمستان و … بهار ساخته کیم کی دوک محصول ۲۰۰۳ نسبت به فیلم دیگر او یعنی خانه خالی مضامین اجتماعی و سیاسی در خود ندارد و در عوض داستانی انسانی و جهان شمولی را ارائه میکند با وجود اینکه عمیقاً یک اثر مکانمند و بومی محسوب میشود که برخاسته از فرهنگ شرقی و بودایی است.
داستان فیلم روایتگر برشهایی از زندگی یک راهب بودایی است که در معبدی در اعماق جنگل در انزوا زندگی میکند و در قالب فصلبندیهایی برگرفته از فصول سال، دوران مختلف زندگی او را از کودکی تا پیری در بر میگیرد فصل اول بهار است، در آن کودکی راهب را شاهدیم که زیر نظر استاد خود زندگی میکند و کودک سرخوش و ناآگاه از زندگی اولین درسهای خود را تحت تاثیر استاد میآموزد و استاد سعی میکند این آموزه را به وی یاد دهد که اعمال انسان در قالب بار میتواند بر دوش ما سنگینی کند. در فصل بعدی یعنی تابستان دوره نوجوانی را شاهدیم، راهب که اکنون نوجوانی نیرومند و پر انرژی است دلباخته دختری میشود که برای شفا یافتن از بیماری مدتی را همراه آنها در معبد زندگی میکند در اینجا اولین بار تحت تاثیر شور عشق راهب در آموزههای خود شک میکند و نهایتاً بین دوراهی عشق و وظیفه عشق را انتخاب کرده و استاد خود را ترک مینماید. در فصل بعدی یعنی پاییز این بار راهب در ۳۰ سالگی و در حالی که مغموم و شکست خورده در زندگی است و مرتکب قتل شده پیش استاد خود برمیگردد و این بار درسی را که استاد در بهار سعی داشت در استعاره به وی یاد بدهد روزگار این استاد بیرحم زندگی به او در عمل آموزش میدهد. و در نهایت به زمستان میرسیم، راهب اکنون بالغ و دنیا دیده شده و در حالی که استاد از دنیا رفته به معبد باز میگردد و اکنون آماده است تا وظایف استاد را به جای آورد حالا راهب با قلبی پذیراتر مسیر طریقت استادی را طی میکند و به درجات بالاتری از مسلک خویش میرسد. اما در انتهای فیلم یک نیم فصل هم داریم به نام و دوباره بهار که حالا راهب را میبینیم که خود کودکی را به شاگردی گرفته و در قابی آشنا او جای استاد و کودک همچون کودکی خود او عمل میکند و این چرخه گویا قرار است تا بینهایت ادامه یابد.

یک ویژگی بسیار مهم فیلم کیم کی دوک که باعث میشود تا ارزش آن برای من بسیار بالاتر رود این است که علی رغم اینکه ظواهر پیچیدهای از استعارهها و نمادهای فرهنگی بعضا غریبه برای مخاطب غیر شرقی دارد اما بسیار روان و قابل درک است اصولاً لازم نیست برای اینکه همراه راهب در سیر و سلوک عرفانی وی باشیم پیش زمینهای از آیین بودا و مثلاً چهار حقیقت آن داشته باشیم در واقع مسیری که راهب طی میکند راهی است که هر انسانی در هر جای این کره خاکی تجربه میکند و همه به نوعی باری از رنج اعمالشان را بر دوش میکشند و فقط شکل آن است که برای هر کس متفاوت است و چون تاکید فیلم هم بر نفس خود این بار است و نه جنس بار، بنابراین همه میتوانیم به نحوی خود را جای راهب قرار داده و به نوعی شمهای از خود را در وی بیابیم.
گفتیم که طبق فلسفه فیلم همه در نوعی رنج هستیم و فقط شکل آن میتواند کم یا زیاد متفاوت باشد این خود دلیلی بر چرخهای بودن زندگی است اگر رنجها یکسان بود میشد که این چرخه رنج ناشی از بازتاب اعمال را بالاخره متوقف کرد ولی چون هر فرد اعمال منحصر به فرد خود را دارد پس بازتاب اعمال او هم به همان نسبت متفاوت میشود حتی اگر این تفاوت بسیار اندک باشد. این را در همان نیم فصل انتهایی فیلم میبینیم که شاگرد راهب هم مثل کودکی خود راهب حیوانات را آزار میدهد اما این بار با این تفاوت که به جای اینکه سنگ را با نخ به آنها ببندد آنها را در دهانشان قرار میدهد. این سکانس اتفاقی طراحی نشده بلکه دقیقاً به همین موضوع اشاره دارد که همین جزئیات تفاوتها را در بار ما در زندگی رقم خواهد زد.

در نهایت فیلم بهار، تابستان، پاییز، زمستان و … بهار اثر درخشانی است که ثابت میکند فیلمهای هنری لزوماً میتوانند خسته کننده نباشند و در ضمن فیلم ساز میتواند با سادهترین داستانها پیچیدهترین مفاهیم را بیان بدارد. کیم کی دوک بدون اینکه در جایی از فیلم برای مخاطب نسخه بتراشد، نصیحتی بکند و یا شعاری بدهد صرفاً طرح مسئله میکند و به سادگی و به راحتی هم این کار را انجام میدهد که این خود ارزش کار وی را بسیار بالاتر میبرد.
نویسنده : امیرحسین رمضانی





