
امتیاز 3 از 4
فیلم الماس خونین از دسته فیلمهایی است که میتوان آن را به عنوان مثالی برای شناخت سینمای اصیل هالیوودی معرفی کرد. در همان حین مشاهده فیلم کاملاً مشخص است که سکان هدایت فیلم در دستان کسی است که کار خودش را بلد است. ادوارد زوئیک کارگردان فیلم که با فیلمهای جنگی و حماسی و کمدیهای رمانتیک موفقش شناخته میشود، هرگز از آن کارگردانهایی نبوده که نام خودش بزرگتر از فیلم هایش شود. همین ویژگی چشمگیر وی است که او را شایسته تقدیر میکند. اینکه بدانی در چه جایگاهی قرار داری و سعی نکنی با کلکهای هنری و ادعاهای اجتماعی سیاسی از کنار فیلم خودت برای خود اعتبار به دست بیاوری.
اینکه میگویم میشود اصل و عصاره هالیوود را در الماس خونین دید متاثر از زوئیک هم هست، فیلم کاملاً میداند که مخاطبش در ازای پولی که داده توقع چه چیزی دارد و سعی میکند همه آن موارد را در کنار هم به صورت یک پکیج ارائه کند آن هم بدون اینکه آب بستن به فیلم به حساب بیاید. فیلم هم قصه دراماتیک سفر حماسی پدری در جستجوی فرزند گمشدهاش را دارد، هم از طرفی دیگر لحظات رمانتیک یک قاچاقچی الماس و یک خبرنگار زیبا را دارد و هم داستان طمع بشر و فسادی که این حرص و زیاده خواهی میتواند به بار بیاورد را تعریف میکند و علاوه بر اینها مقداری رویکرد روشنگرانه هم میتواند داشته باشد تا توجهات را به موضوعات اخلاقی و انسانی که در قاره آفریقا رخ میدهد جلب کند. همه اینها، آن مواردی هستند که گفتیم فیلم خواسته به صورت پکیج یکجا ارائه کند. اما در عمل موفق بوده؟
بله ، موفق بوده. میشود با باریک بینی و حساس شدن روی مواردی، نقاط ضعف فیلم را برشماریم اما به نظر بیانصافی است. مواردی همچون طولانی بودن ، افت کردن از لحاظ روایی و درجا زدنها، در برابر نقاط قوت فیلم به قدری ضعیفاند که تاثیری در قدرت احساسی و اثرگذاری کلی فیلم ندارد. بنابراین ما هم به جزئیات این موارد اشارهای نمیکنیم.

فیلم همانطور که از یک فیلم زوئیک انتظار میرود سرشار از لحظاتی است که میتواند کل صحنه فیلمبرداری را ظرف چند دقیقه به آتیش بکشد. زوئیک با رندی هر چند وقت یکبار با تزریق آدرنالین به فیلمش مخاطب را به یک کلایمکس هیجانی میبرد تا احیانا ضعفهای فیلمنامهای فیلمش مشخص نشود. توجه داشته باشید که برای شخص خودم این مسئله ناراحت کننده نیست. این سیاست کارگردان اتفاقاً یک رویکرد مبتنی بر واقع گرایی است، فیلمنامهای که به حدی ایدهآل باشد تا بتواند مستقلا بار احساسی فیلم را تمام وقت به دوش بکشد، حکم گوهر گرانبهایی را دارد که هر سال شاید یکی دو مورد این چنین بتوان پیدا کرد. ضمن اینکه اینجا بحث تعادل در ارکان فیلم هم مطرح است. کشش دراماتیک الماس خونین در حدی هست که بتواند گلیم خود را از آب بیرون بیاورد و این نکته کلیدی در بررسی این فیلم است. فیلم احتمالاً در هیچ دقیقه فوق العاده و یا دارای لحظهای ماندگار نیست اما پیوستگی هنری اجزای آن به قدری خوب هست که نتیجه کار در تمام فیلم به یک اندازه قابل قبول باشد و در نهایت مخاطب را خرسند و راضی از سالن سینما بدرقه کند.

نکته دیگر بازی قابل توجه لئوناردو دی کاپریو است، الان که این متن نوشته میشود دیکاپریو بازیگر پیشکسوت سینما محسوب میشود و دیگر جای خود را در میان بزرگان تثبیت کرده، ولی میتوانم حدس بزنم که در سال ۲۰۰۶ الماس خونین توانست وجهه جدیدی برای او فراهم کند و با این فیلم توانست از یک چهره زیبای پسرانه به یک سمبل مردانه و ماجراجو خودش را نزدیک کند، به طوری که موجب شد تا اعضای آن سال آکادمی اسکار را قانع کند که وی نامزد دریافت جایزه نقش اول مرد شود. بقیه بازیگران از قبیل جایمن اونسو در نقش سلولمون وندی و کیرا نایتلی در نقش مدی بوون هم نقش آفرینیهای قابل قبولی دارند. اما یک نفر دیگر که بخواهیم از آن نام ببریم که از انتظارات فراتر است، آرنولد ووسلو در نقش کلونل کوتزی که واقعاً عالی است و چقدر موثر آن حس خونسردی در عین حال بسیار تهدیدآمیز بودن را میتواند اجرا کند.
فیلم به خوبی بر لبه تیغی راه میرود که یک سوی آن افتادن در ورطه شعار زدگی است و سوی دیگر آن متهم شدن به نژادپرستی است. از این جهت که انگار خود ملت آفریقا هستند که کشتار یکدیگر برایشان امر عادیست. ولی نه، حقیقتاً فیلم سعی ندارد تا چنین تفکری را در فیلم خود نمایش دهد بلکه خطاهای هم ملل آفریقایی و هم سفیدپوستان را در کنار هم قرار میدهد.
در نهایت الماس خونین یک اثر سرگرم کننده است. مثل یک قطار هوایی که سرشار از اوجهای هیجان انگیز است و ما را در سفری جذاب دو ساعت و نیمه در آفریقا با خود همراه میکند و قطعاً رضایت مخاطب خودش را میتواند به دست بیاورد.
نویسنده : امیرحسین رمضانی





