
امتیاز سه و نیم از چهار
مارتین مک دونا کارگردان فیلم دربروژ که نخستین فیلم سینمایی بلند وی هم میباشد، فیلم سازی است که او را با قصههای کمدی سیاه و ابزوردش
میشناسند. شاید در نگاه اول ابزوردیسم موجود در آثار وی به نظر برسد که ریشه در ادبیات بکتی دارد، هموطن ایرلندی او که نمایشنامههایش همراه با شخصیتهایی است که همه در دست و پا زدنهای پوچ خود در روند قصه مشترک اند. شخصیتهای مک دونا هم چه در سینما و چه در تئاتر از این خصیصه مستثنا نیستند و در اینجا در فیلم دربروژ هم این را شاهدیم که کاراکترها به نوعی هر چقدر هم که در مواردی به دنبال هدف و انگیزه خود میروند ولی باز هم نتیجه خاصی حاصل نمیشود و ما میبینیم که در نهایت مغلوب قدرت جبر سرنوشت خود هستند ولی این تاثیرپذیری به نظر فقط از جنبه تماتیک در فیلم در بروژ حضور دارد و از نظر فرمی در بروژ بیشتر وامدار جریان سینمای پست مدرن کارگردانان ماقبل وی همچون گای ریچی و تارانتینو هم هست که ترکیب و جهانبینی ابزورد بکتی با رویکرد هزلی تارانتینویی نسبت به این جهان بینی، باعث شده تا سبک منحصر به فرد مک دونایی را در فیلم نخست وی شاهد باشیم.

قبل از ورود به ادامه بحث بهتر است کمی توضیح اضافه در مورد ابزوردیسم داده شود تا بهتر قضیه را متوجه شویم ابزوردیسم را نباید با پوچ گرایی اشتباه بگیریم، در پوچگرایی (نیهیلیسم) وجود هرگونه معنا برای جهان کتمان میشود و بر اساس این منطق که هیچ مدرک عینی برای معنای جهان پیرامون وجود ندارد، بلکل نتیجه میگیرد که جهان عاری از معناست. ولی در ابزوردیسم، جهان یا ذهنیت انسان هیچ یک پوچ در نظر گرفته نمیشود بلکه به دلیل ناقص بودن درک انسان از پیرامون خود، هرگونه تلاش برای یافتن معنا را بینتیجه میداند و در کلام سادهتر این تلاش برای امر معنیدار را بینتیجه و بیسرانجام میداند که این خود ناشی از تفاوتهای فطری انسان با باقی جهانش است.
حالا اگر برگردیم به فیلم بهتر میتوانیم متوجه این ابزوردیسم شویم در بروژ داستان دو قاتل مزدور را روایت میکند که از طرف رئیس خود دستور میگیرند که به شهر بروژ بلژیک رفته و آنجا منتظر دستورات بعدی باشند که سپس در ادامه متوجه میشویم که رئیس (هری) به قاتل مسن تر (کن) اعلام میکند که هدف از این سفر این بوده که وی باید قاتل جوانتر (ری) را به خاطر اشتباه ناخواستهای که در یک ماموریت انجام داده و کودکی را کشته به قتل برساند (بنا به دلایل کدهای اخلاقی که بین خود دارند). در اینجا کارگردان با همین سه شخصیت هری کن و ری که به ترتیب با بازیهای فوق العاده رالف فاینز ، برندن گلیسون و کالین فارل اجرا میشود، سه انسان با سه رویکرد متفاوت را به نمایش میدهد، اول از همه هری رئیس جنایتکاران است که اصلاً در قید این نیست که ایرادی در تصمیمات و خط مشی خود ببیند، هری نماینده افرادی است که توجه به دلایل اعمال خود ندارند برای هری زندگی را بر اساس یک سری کدهای اخلاقی و حرفهای تعریف کردهاند که غیر قابل تشکیک اند، این فرد معنای مد نظر خودش را به دست آورده و نیازی به تغییر در این طرز فکر نمیبیند.
نفر بعدی کن است که ابتدا بسیار رویکردی شبیه به هری دارد او هم کسی است که این مسائل برایش حل شده و از همان اصول مرسوم در دنیای جنایتکاران پیروی میکند، ولی هرچه به جلوتر که میرویم روند کنش و واکنشی کن و بقیه در طی فیلم به گونهایست که او را متحول کرده و نسبت به درستی اصول خود بدبین میشود و تمام تلاش خود را میکند که با کمک به ری این تلاطم درونی خود را تسکین دهد.
و بعد آخر از همه ری را داریم که از همه جوانتر است و هنوز در ابتدای مسیر است و این ویژگی جوانی اوست که باعث میشود تا بیش از دیگران پیگیر این باشد که کار درست را انجام دهد و چون هنوز مثل دو نفر دیگر به سکون و چشم بستن به روی اتفاقات ناگوار زندگی عادت ندارد، پریشانترین شخصیت فیلم میباشد که درگیر بحرانهای عمیق روحی است.

تا به اینجا مک دونا سه شخصیت را به ما نشان میدهد که از نظر جستجوی معنا در زندگی یک طیف را تشکیل میدهند به این صورت که از یک سوی طیف ری در حالت بحرانی، کن در میانه و هری در حالت خنثی قرار دارد. دقت کنید که این سه نفر آدمهای در نهایت معمولی هستند و آگاه به عمق این مسائل فلسفی که ذکر کردیم نیستند اما اما یک نفر چهارمم هست که رویکردی آگاهانه نسبت به این معناشناسی دارد و آن خود مک دونا است که به ما میگوید که ببینید کاراکترها علی رغم اینکه فکر میکنند اوضاع را در کنترل خود دارند چطور مقهور انواع اتفاقات و فاکتورهای پیشبینی نشده و بعضاً الکی پیرامون خود هستند. که یک سری از همینها ، غافلگیریهای فیلمنامه را پدید آوردند و باعث شدند تا پیچشهای در بروژ مخاطب را سرپا تا انتهای فیلم نگه دارد. به عنوان مثال آنجا که ری سوار بر قطار داشت از بروژ خارج میشد و کاملاً شانسی توسط پلیس دوباره برگشت داده میشود و نقشههای کن را در همان لحظهای که فکر میکرد همه چیز تمام شده و و با هری هم به توافق رسیده نقش بر آب کرد.
علی رغم ظاهر chaotic جهان خلق شده توسط مک دونا یک نظم مستحکم در بطن آن وجود دارد که ناشی از این است که مارتین مک دونا با توانمندی توانسته همه این چرخ دندههای این سیستم را با دقت طراحی کرده و در سر جای خود قرار دهد که نهایتاً منجر به این میشود که در بروژ را فیلمی جذاب برای تماشا بیابیم.
نویسنده : امیرحسین رمضانی



