فیلم هانقد و بررسی
نقد فیلم اسکات پیلگریم در برابر دنیا (Scott Pilgrim vs. the World) 2010 از سینمارنا
کمیک بوک روی پرده

امتیاز 2.5 از 3
تجربه شما به عنوان مخاطب در مواجهه با فیلم اسکات پیلگریم در برابر دنیا ساخته ادگار رایت بسیار به این وابسته است که از چه زاویهای به آن نگاه کنیم. حقیقت این است که اقتباس رایت از کمک بوکهای اسکات پیلگریم اثر برایان لی اومالی به عنوان یک اثر تجربهگرا از نگاه فرم و نحوه ترکیب ساختارهای مدیوم کمیک بوک و گیمهای کامپیوتری بسیار شاخص و قابل بررسی است ولی همین باعث میشود تا اثر نهایی به عنوان فیلمی با مخاطبین محدود محسوب شود. به بیان دیگر مخاطب اسکات پیلگریم در برابر دنیا برای اینکه بتواند آن را بپذیرد باید خود بخشی از نسل مصرف کننده همین مدیومها باشد یعنی بازیهای ویدیویی و کمیک بوک ها.
من از ادگار رایت با توجه به سابقه درخشانش در سنت شکنیهایی که در شان مردگان داشت توقعی غیر از این نداشتم و انتظار این را هم داشتم که در ساخته جدید خود دست به کاری بزند که شاید نتواند آن محصول نهایی صیقل خورده را برای توفیق ارائه بکند ولی اسکات پیلگریم در عین حال نکاتی را عرضه میکند که میتواند سنگ بنای ایدههای نوین باشد برای تحول در اقتباس از مدیومهای دیگر که اتفاقاً عمر کوتاهی در برابر رسانههای دیگر دارند و آن بازیهای کامپیوتری است. برای اینکه منظور خود را بهتر برسانم کمی باید وارد مقوله اقتباس شویم.

اصولاً اقتباس کردن از آثار هنری پدیدهای است که همراه با سینما به وجود آمده و فکر نمیکنم که قبل از سینما این مفهوم به شکل امروز بوده باشد و مثلاً محتوای مدیومهای مختلف را به یکدیگر تبدیل کنند. به عنوان مثال کسی نیامد نمایشنامههای شکسپیر را به رمان تبدیل کند یا منظومه شعر را به قالب نمایشنامه منتقل کند. پدیده اقتباس مقولهای است که با سینما عجین شده دلیل آن هم برمیگردد به گستردگی سینما در برابر بقیه قالبهای هنری و چون تقاضا برای محصولات سینمایی بالاتر است سازندگان فیلمها برای پر کردن خلاء داستان پردازی رو به اقتباس آوردند اما علی رغم اینکه در ظاهر به نظر میرسد ساخت یک اثر اقتباسی سختیهای نوشتن یک فیلمنامه اورجینال را ندارد اما از منظری دیگر چالشهای نگران کننده خود را دارد. به این صورت که وقتی یک قصه در قالب مثلاً رمان نوشته میشود نویسنده برای تعریف داستان خود از چهارچوبها و اصول فرمی مدیوم رمان استفاده میکند و حتی جنس قصهاش طوری میشود که بتوان آن را در آن قالب جا داد همین قضیه در مورد سینما هم صدق میکند و اینجا نیز سازندگان فیلم باید در قالب ظرف سینما قصه خود را جا دهند بنابراین کار سخت و اصلی در اقتباس این است که فیلمنامه نویس بتواند یک تبدیل مدیومی انجام دهد در غیر این صورت اثر اقتباس شده میتواند حتی منجر به شکست برای سازندگانش شود. البته این را هم ذکر کنیم که مواردی هستند که اثر اقتباس شده حتی از اثر اصلی درخشانتر است به این صورت که کارگردان به چنان بینشی از فحوای اثر مبدا رسیده و در کنار تسلطی که به مدیوم سینما دارد میتواند آنچه را که هنرمند اول کامل نتوانسته اعمال کند هنرمند دوم بهتر آن را اجرا میکند.

ولی از این مبحث بگذریم و به اسکات پیلگریم برسیم و به این بپردازیم که چرا ادگار رایت در فیلم خود در قبال اقتباس دست به بدعت زده. کار نوین اسکات اینجاست که تا قبل از این همیشه اثری که قرار بود از آن فیلم ساخته شود در زمره مدیومهای نوشتاری محسوب میشدند که جنبه بصری از خود ندارند در نتیجه کارگردان برای اقتباس همان تبدیل مدیومی را که جلوتر اشاره کردیم انجام میدهد به این صورت که کارگردان و فیلمنامه نویس از رمان یا نمایشنامه همان جان مایه اثر را استخراج میکنند و بعد در قالب فیلمنامه میریزند. اما رایت در اسکات پیلگریم با کمیک بوک مواجه بوده که اثری تصویری است و تصمیم گرفت برخلاف اقتباسهای قبلی از کمیک بوکها از ظرفیتهای مدیوم کمیک بوک در ساخت فیلمش استفاده کند و اینجوری بگویم که به جای تبدیل مدیومها به هم، از ترکیب مدیومها به اثر نهایی خودش میرسد.
بنابراین تجربه دیدن اسکات بیل گریم به مانند این است که در حال خواندن کمیکهای آن هستیم و میبینیم که رایت از تکنیکهای کمیکها در نحوه نمایش فیلم خود استفاده میکند مثل صدای زنگ در که همچون کمیکهای استریپ به صورت یک رینگ ممتد نوشته شده و یا تقسیم کردن صفحه نمایش و ارائه کلوزآپ از کاراکترها در هنگام مواجهه با رخدادی حساس در فیلم.

اما فایده این کار چیست؟ حقیقت این است که با چنین فضایی که حال و هوای فیلم پیدا کرده، اسکات پیلگریم تبدیل به یک اثر رئالیسم جادویی میشود و بهتر میتواند به آن هدف خود برسد. به خصوص به نوعی میتواند قسمتهای غیرمنطقی را که در داستان وجود دارد در خود حل کند و کمتر اذیت کننده باشد مثلاً در پایان وقتی میبینید که اسکات بین چو نایوز و رامونا فلاورز آنقدر سریع و راحت انتخاب میکند و چو هم به سرعت آن را قبول میکند میشود خود را اینطور قانع کرد که کجای فیلم نرمال بود که حالا اینجا باشد.
اسکات پیلگریم در مجموع از لحاظ تجربه گرایی در عرصه فرم کار جالب توجهی کرده ضمن اینکه از کار گروه بازیگران هم باید تمجید کرد ماری وینستد و مایکل سرا در نقشهای رامونا و اسکات به خوبی میتوانند آن پوچی خزنده در سرتاسر فیلم را در نقش آفرینی خود لحاظ کنند ولی همانطور که گفتم همین تجربه گرایی و بیرون زدنها از قالب سینمایی باعث میشود که مخاطب آن کمتر از حد انتظار شود و محدود به هواداران کالتی که برای خود دست و پا میکند باقی بماند.
نویسنده : امیرحسین رمضانی



