نقد و بررسی

نقد فیلم اگه می‌تونی منو بگیر (Catch Me If You Can) 2002 در سینمارنا

مرد هزار چهره 

امتیاز کاربران

امتیاز کاربر: اولین نفر باشید !
امتیاز : 3.5 از 4
 فیلم کمدی درام جنایی اگه می‌تونی منو بگیر محصول ۲۰۰۲ ساخته استیون اسپیلبرگ احتمالاً آن فیلمی از وی نیست که در کل کارنامه فیلمسازی او جایگاه برتر را پیدا کند اما قطعاً یکی از شیرین‌ترین‌ها خواهد بود.
قبل از هر چیز می‌خواهم در مورد تیتراژ آغازین فیلم صحبت کنم تیتراژی که لفظ تیتراژ برای آن کم لطفی است و به تنهایی یک فیلم کوتاه دو سه دقیقه‌ای محسوب می‌شود از لحاظ کیفیت هنر به کار رفته شده در این تیتراژ مدت‌ها می‌شود حرف زد و می‌توان آن را یک نمونه جهت تدریس محسوب کرد. با توجه به محدودیت متن سعی می‌کنم به صورت گزیده به تعدادی از نکات آن اشاره کنم. اول از همه اینکه اساساً تیتراژ‌ها برای این هستند که دست‌اندرکاران ساخت فیلم و عنوان آن را اعلام کنند مثل صفحات اول یک کتاب که در آن مشخصات نویسنده و انتشارات و شمارگان چاپ و امثال این‌ها گنجانده می‌شود. در ادامه فیلمسازان کمی خلاق‌تر آمدند و از این لحظات ابتدایی فیلم به مانند یک پیش غذا در رستوران استفاده کردند تا مخاطب به یک آمادگی ذهنی از فیلمی که قرار است ببیند داشته باشد. از این منظر و نیز حجم اطلاعاتی که این تیتراژ در چنین زمان اندکی می‌تواند منتقل کند یک شاهکار محسوب می‌شود به خصوص که فقط به عنوان یک ابزار برای معرفی فیلم عمل نمی‌کند. به واقع تمام روند فیلم از ابتدا تا انتها در تیتراژ گنجانده شده و خود همچون یک فیلم روایتگر داستان می‌باشد و این کار را چگونه انجام می‌دهد؟ با طراحی موشن گرافیک ساده‌اش که در آن از المان‌های بصری مختلف استفاده می‌کند تا روایتگر یک داستان تعقیب و گریز باشد مثل استفاده از المان‌های فرودگاه و هواپیما که اشاره به فرار و جابجایی‌های مکرر دارد. در کنار این‌ها موسیقی متن شاهکار جان ویلیامز را داریم که از سبک همیشگی خودش فاصله گرفته و به جای آن موسیقی‌های اپرایی حجیم و داینامیک از یک قطعه جاز فوق العاده برای ایجاد یک حس تعلیق و در عین حال کمدی و طنز آلود استفاده می‌کند و این‌ها را بگذارید در کنار رنگ بندی‌های شاد و زنده‌ که با ماهیت خود فیلم هماهنگی دارد و باز در راستای همان آمادگی ذهنی و روانی مخاطب است.
اما برگردیم به خود فیلم، بزرگترین ویژگی مثبتی که در فیلم می‌توان به آن اشاره کرد این است که فیلم راحت داستان خود را تعریف می‌کند و هرگز به زور زدن برای چیزی نمی‌افتد. اگه می‌تونی منو بگیر سعی ندارد که چندان مفهوم عمیقی را به سطح بیاورد اگرچه که هرگز خالی از درون مایه هم نیست. مثلا در آن حدی که بتواند بحث چرایی رفتار فرانک ابیگنیل را برای مخاطبش مسئله کند به مسئله کودک طلاق و خانواده‌های از هم پاشیده اشاره می‌شود. توجه داشته باشید که فرانک ابیگنیل جوان (حتی نوجوان) علی رغم زندگی رویایی که به نظر برای خود می‌تواند فراهم کند، همواره تنها است. در حالی که هر سال کریسمس تنها کسی که می‌تواند به عنوان خود واقعی‌اش با او طرف شود مامور اف بی آی کارل هنراتی است.
اما حقیقتاً تاکیدی هم روی این موضوع نمی‌گذارد که آیا فرانک چون مادرش به پدرش خیانت کرده بود تصمیم به این کارها گرفت؟ احتمالاً با توجه به استعداد شگرف او و هوش هیجانی فوق العاده‌ای که داشت باز هم به این مسیر کشیده می‌شد و فیلم اصرار نمی‌کند تا یک اظهاریه انسان شناسانه برای خود دست و پا کند. جلوتر اشاره کردم فیلم داستان خود را راحت بیان می‌کند و به اصطلاح راحت الحلقوم است. بخشی از این شاخصه به فیلمنامه و بخشی از آن به نقش آفرینی‌ها و بخش دیگر به کارگردانی برمی‌گردد.
فیلمنامه از این جهت که فیلم با وجود داستان به نسبت طولانی خود ریتم خوبی دارد و با وجود فضاهای متنوعی که به صورت پی در پی به خاطر ماهیت زندگی کلاهبردارانه فرانک رخ می‌دهد به خوبی این فصول را به هم متصل کرده و آن‌قدر هم با استفاده مسائل حقوقی و فنی مخاطب را اذیت نمی‌کند. مورد بازیگری اما بسیار موثرتر است که قطعاً به فیلمنامه هم مربوط می‌شود چون که به خوبی شخصیت‌ها پرداخته شده‌اند. اما در اجرا بازیگران، شخصیت‌ها را به منتهای باورپذیری می‌رسانند. دی کاپریو باعث می‌شود تا شخصیت فرانک دوست داشتنی شود علی‌رغم اینکه او آدمی است که سر دیگران کلاه می‌گذارد ولی باز ما او را تحسین می‌کنیم نکته‌ای که در مورد ابیگنیل وجود دارد این است که اصولاً فرانک اهل برنامه‌ریزی نیست و مثل فیلم‌های دیگر این سبک، اینطور نیست که با یک نقشه پیچیده طرف باشیم. بلکه فرانک در موقعیت و لحظه بهترین تصمیم را می‌تواند بگیرد و این نیازمند یک آن (مومنتوم) در بازیگری است که دی کاپریو در اجرای آن تحسین برانگیز است. کریستوفر واکن در نقش خود می‌درخشد علی رغم اینکه آنچنان نقش محوری و بلندی در قصه ندارد و تام هنکس همان تام هنکس استانداردی است که همیشه انتظار دارید شاید بهترین بازی هنکس را شاهد نباشیم ولی این بازیگر کف توانایی‌هایش هم از سطح خوبی برخوردار است.
مورد آخر در بررسی راحت بودن تماشای فیلم کارگردانی است که اتفاقاً کمتر به چشم می‌آید به نظر اسپیلبرگ بیشتر از اینکه دست به شامورتی بازی هنری بزند (توجه داشته باشید که با توجه به نام اسپیلبرگ در سینما اگر هم این کار را می‌کرد کسی به او خورده نمی‌گرفت) تصمیم گرفته تا تمام تمرکزش را روی روایت قصه‌اش بگذارد و اسپیلبرگ به عنوان کارگردان در اینجا همچون یک تنظیم کننده میان اجزای فیلم در نمای کلی عمل می‌کند و کمتر به جزئیات ریز کاری‌ها می‌پردازد. همیشه بزرگترین چیزی که در اسپیلبرگ تحسین می‌کنم تعهدی است که به فیلم خود دارد. اینکه هرگز خود را برتر از فیلمت نبینی برای کارگردانی که به آن جایگاه می‌رسد کار بسیار سختی است و این برای من عملی ارزشمند محسوب می‌شود.
نویسنده: امیرحسین رمضانی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا