
امتیاز 2.5 از 4
داستان ناپلئون بناپارت افسر ساده توپخانهای که به امپراتوری فرانسه میرسد، خود به تنهایی به قدری داستان قابل توجه و جذابی هست که در تعجبم چطور این همه سال طول کشید تا راه خود را به قاب سینما باز کند و تهیه کنندگان سینما چطور در برابر وسوسه پرداختن به آن مقاومت کردند. اما وقتی که فیلم ناپلئون به کارگردانی ریدلی اسکات پیرمرد کهنه کار سینما را دیدم فکر کنم پاسخ سوال خود را توانستم بگیرم. فارغ از خود سوژه وقتی نام ریدلی اسکات را به عنوان کارگردان ابتدای فیلم میبینیم ناخودآگاه اطمینان خاطری از این پیدا میکنیم که سکان هدایت فیلم را بهترین فرد ممکن که میتوانست به عهده گرفته است. کارگردانی که اعتبار خود را در ساختن فیلمهای حماسی با تمهای تاریخی ثابت کرده پس دیگر نمیتوانیم وقتی چنین موضوعی را برای فیلم سازی در دستان اسکات قرار میدهیم به چیزی کمتر از شاهکار قانع باشیم اما ناپلئون با همه این موارد آن چیزی نیست که بتواند راه خود را در جمع بزرگان سینما پیدا کند. پاسخ به چرایی این پدیده خود درسهای بزرگی را از سینما و فیلم سازی دوباره به ما یادآوری میکند.
ابعاد داستان
یکی از محلهای قابل بحث در فیلم ناپلئون این است که آیا اصلاً مدیوم سینما محمل مناسبی هست که بتوان داستان ناپلئون را آن هم با این همه جزئیات در چهارچوب آن جای داد یا خیر این اولین و مهمترین مشکلی است که تیم سازندگان با آن مواجه بودند. وقتی اصرار بر این است که تمام مسیر زندگی ناپلئون بناپارت را به تصویر بکشیم، این سوال پیش میآید که آیا دو ساعت و نیم زمان کافی هست که بتوان طی آن فرصتی برای رسیدن به عمق شخصیتهای دخیل رسید یا خیر در عمل میبینیم که خیر، این مهم رخ نداده و روند فیلم به گونهای است که گویا طی یک رویکرد ویکیپدیایی صرفاً در حال مروری بر نبردهای ناپلئون هستیم به نظر بهتر بود تا به جای سینما این قصه در قالب یک مینی سریال ارائه میشد تا زمان کافی برای سازندگان جهت پرداخت دراماتیک بهتر به وجود میآمد تا این رویکرد سریع و با عجلهای که برای فرو کردن داستان در قالب محدود سینمایی اتخاذ شد یا در حالتی دیگر میشد به جای پرداختن به کل نبردها و وقایع رخ داده برشی مقطعی از زندگی و زمانه ناپلئون دست مایه کندوکاو هنری قرار قرار میگرفت چه بسا که حتی مخاطب با همان یک قطعه از تاریخ بهتر به کلیت شرایط و روزگار فرانسه در آن دوران و ذهنیات و اندیشه شخصیتها و در رأس آن ناپلئون نزدیک میشد.

عشق و باروت
حجم قابل توجهی از فیلم مملو از نبردها انفجارها و شلیکهای توپخانه و تفنگ است که در نبردهای مرسوم آن موقع شاهدیم و در خلال این لحظات ما ارتباط عاطفی ناپلئون و ژوزفین را هم به صورت یک در میان میبینیم از قرار معلوم سعی اسکات بر این بوده که بین تمایلات احساسی و روابط ناپلئون با زنان با رویکرد تمامیت خواهانهاش در حکومت داری حلقهای مشترک پیدا کند که آن حلقه احساس عدم کفایتی است که ناپلئون در خود با آن دست و پنجه نرم میکند. این تم کلیدی که پس زمینه کلی فیلم را تشکیل میدهد در نفس خود حرکت درست و به جایی است اما باز برمیگردیم به همان بحث اول که آیا فیلمساز فرصت مناسب برای رسیدن به این مفهوم را داشته یا خیر پراکندگی وقایع و لوکیشنهای متعدد جلوی همراهی و در کنار فیلم بودن مخاطب را میگیرد و هر بار باعث میشود تا آن بزنگاه حسی که برای مخاطب باید در ناخودآگاهش موثر واقع شود، در بهترین شرایط یک خراش سطحی باشد.

مسحور در زمانه
به نظر اسکات به قدری در دنیای رمانتیک فرانسه قرن هجدهم گیر کرده که توجه و حواس خود را به قدر کافی بر اصل قضیه که همان داستان گویی است نگذاشته از سکانسهای پر زرق و برق نبردها که در آن دیده شگفتی و خیره کارگردان را شاهدیم میشود گرفت تا معماریها و لباسهایی که همگی با دقت و جزئیات مثال زدنی طراحی شدند و میتوان آن را به عنوان مدرکی دال بر خودنمایی کارگردان در نظر گرفت. البته فکر نمیکنم اسکات واقعا با توجه به عقبهای که دارد دلیلی برای این خودنمایی داشته باشد بلکه این همان شگفت زدگی کودکانه وی است که او را در تله مذکور انداخته و به جای اینکه داستان مسئله کارگردان باشد درگیر زمانه داستان شده و تمام سعی خود را در بازنمایی هرچه باشکوهتر از آن دوران نموده.

از جمیع جهاد در نهایت میتوان نمره قبولی را به ناپلئون داد ناگفته نماند که حتی من هم مثل اسکات نمیتوانم جذابیت آن دوران به خصوص را کتمان کنم و از این زاویه اگر به کلیت ناپلئون بنگریم من باز هم خوشحالم که فرانسه ناپلئونی را هرچند غیر عمقی در قالب تصویر شاهد بودم اگرچه که باز جانب عدالت را باید رعایت کرد و ایراداتی که به فیلم میشد گرفت را باید بدون تعارف گفت. چون مثال بارز از فیلمی که هم این زرق و برق بصری را داشته باشد و هم قصه استخواندار داشته باشد بری لیندون ساخته کوبریک است که نشان میدهد در نهایت این داستان است که تعیین میکند یک فیلم چه مدت در ذهنهای مخاطبین قرار است باقی بماند.
نویسنده : امیرحسین رمضانی





