
امتیاز کاربران
امتیاز: 3.5 از 4
۵۰۰ روز سامر همانطور که در شروع خود بیان میکند یک داستان عاشقانه نیست بلکه داستانی در مورد عشق است و از این عبارت قدمی هم من جلوتر میروم و میگویم که داستانی در مورد رشد کردن و بالغ شدن است.
تکراریترین داستان در تاریخ بشریت، قصههای عاشقانه محسوب میشود و جالب است که با وجود این تعداد از رمانها و فیلمهای عاشقانه هنوز هم میشود با رویکردی خلاقانه به دیدگاهی جدید در این مقوله رسید. کار زیبایی که مارک وب کارگردان و اسکات نیوشتاتر به عنوان نویسنده در این فیلم کردهاند این است که از جنبههای مدرنتر به ارتباطات عاطفی بین افراد پرداختهاند. ارتباطاتی که با توجه به تغییر در اندیشهها و سبک زندگی در قرن ۲۱ شکل متفاوتتری از گذشته پیدا کرده.
مفهوم عشق به صورت سنتی برای ما یک مفهوم ایدهآل ترسیم شده، مسئلهای که ریشه در کهن الگوی فرهنگی ما دارد. به طور کلی وقتی از عشق صحبت میکنیم ناخودآگاه به یاد جمله “به خوبی و خوشی در کنار هم تا ابد زندگی کردند” میافتیم. با افزایش سن و کسب تجربه این ایده آل گرایی ایام جوانی فروکش خواهد کرد و افراد در سن بالاتر دیده نزدیک به واقعیت در این مقوله پیدا میکنند اما با این حال باز هم نگاه مثبت به این مفهوم در ما وجود دارد و اصولاً کسی به این فکر نمیکند که جمله با خوبی و خوشی در کنار هم تا ابد زندگی کردند شاید از اساس غلط است و نه منطقی و نه درست میتواند باشد.

آنچه که ۵۰۰ روز سامر با ظرافت طنز خود و لطافت احساسیاش سعی در بیان آن دارد همین نکته است که اساساً طرز فکر نیمه گمشده و امثال آن طرز فکر مسمومی میتواند باشد. دو شخصیت محوری فیلم یعنی تام (جوزف گردون لویت) و سامر (زویی دشانل) را که دنبال کنیم به این مسئله میتوان پی برد. تام جوانی است که متاثر از همین طرز فکر کمالگرایانه به نیمه گمشده اعتقاد دارد از سوی دیگر سامر که خود فرزند طلاق است نمیتواند به عشق حقیقی اعتقاد داشته باشد و در طی این رابطه سامر همواره تاکید دارد که فقط قرار است دوست باشند و به آن ایده آلی که در ذهن تام است نمیتواند عقیده داشته باشد. تا اینکه در نهایت تام و سامر از هم جدا شده و سامر مسیر خود را میرود اما تام هرچه بیشتر در افسردگی ناشی از شکست در حفظ رابطهاش غرق میشود و ادامه ماجرا…
توجه کنید که این داستان در بطن خود چقدر سرراست و ساده است اما در اجرا مارک با روایت غیر خطی خود میتواند بر جذابیت و کشش داستان بیفزاید این روایت غیر خطی نه صرفاً یک حرکت نمایشی بلکه کمک کننده در افزایش کیفیت و بهبود در روایت فیلم است. این خود نکته مثبتی است ضمن اینکه وب در این فیلم که اولین ساخته بلندش محسوب میشود بسیار خلاق عمل میکند و از انواع و اقسام حقههای بامزه در فیلم خود نهایت بهره را میبرد تا لحن طنز را حفظ کند. مثالها از این موارد بسیار است اما برای نمونه یکی را بازگو میکنم.
در سکانس مربوط به صبح فردایی که تام شب را با سامر برای اولین بار به سحر میرساند تام را میبینیم که در نهایت اعتماد به نفس وارد خیابان میشود و وقتی از کنار حوض آبی عبور میکند ناگهان فوارههای حوض به کار میافتند و آب از آنها فوران میکند این یکی از همان خلاقیتهای ظریف در ایجاد موقعیت طنز است که وب در جای جای فیلم خود به کار میگیرد تا انبساط خاطر مخاطب را در طول فیلم ضمانت کند.

یک ویژگی مهم دیگر ۵۰۰ روز سامر این است که فیلم در نمایش اندوه تام پس از جدایی از سامر دست به قضاوت نمیزند و به عبارتی دیگر فضا را به سمتی نمیبرد که علناً بخواهد یکی را مظلوم و دیگری را ظالم نمایش دهد بلکه صرفا تلاش دارد تا در تمام لحظات، این روند تغییر احساسات را در تام به نمایش بگذارد و در طی همین کشمکشهای تام است که همراه با او متوجه میشویم که وی چقدر نگاه نابالغانهای نسبت به سامر داشته. علت اصلی دل شکستگی او در واقع این است که این تصور کمالگرایانه از سامر درون وی خدشهدار شده و به زبان دیگر میشود گفت در اعماق اندوه تام این حقیقت نهفته که او اساساً از این ناراحت است که افسانه نیمه گمشده (the one) او از بین رفته است و این رنج، همان درد بالغ شدن و بزرگ شدن اوست که نهایتاً باید آن را بپذیرد.

در ابتدا هم ذکر شد که برداشت مدرنی از روابط رمانتیک در ۵۰۰ روز سامر ارائه میشود و این موضوع آن را یک اثر متناسب با زمانه خودش میکند. دورانی که در آن مفاهیم عاشقانه تحت تاثیر فرهنگها و عقاید جنسیتی جدید قرار گرفتند همچون زمانی که سامر به تام میگوید که من نمیتوانم بپذیرم که دوست دختر کسی باشم و یک برچسب مایملک بودن و متعلق بودن به فرد دیگری را تحمل کنم. اینها مواردی اند که اتفاقاً باعث میشود تا نسلهای جدیدتر بیشتر با داستان فیلم ارتباط برقرار کنند و شخصیتهای تام و سامر را در قلب خود لمس کنند. از این جهت به سازندگان ۵۰۰ روز سامر باید برای موفقیتشان در جلب مخاطبین از نسلهای جوان و بیان کردن داستان آنها آفرین گفت.
نویسنده : امیرحسین رمضانی



