نقد و بررسی فیلم فرزندان انسان (Children of Men) 2006 از سینمارنا
آن زمان که آیندهای نیست.

امتیاز کاربران
امتیاز: 3.5 از 4
برای لحظهای تصور کنید که اگر بشر توانایی تولید مثل خود را از دست بدهد چه اتفاقی رخ خواهد داد. دنیای خالی از کودکان نوزادان سوژه فیلم فرزندان انسان اثر آلفونسو کوارون محصول ۲۰۰۶ است.
سال ۲۰۲۷ است و ۱۸ سال و اندی است که از آخرین تولد نوزادان در زمین میگذرد و جهان در آشوب و وحشت از نابودی غرق شده. داستان در کشور انگلستان رخ میدهد در حالی که حکومتی پلیسی و سرکوبگر در راس قرار گرفته و مردی افسرده به نام تئو (کلایو اوون) خود را در موقعیتی میبیند که باید از زنی پناهنده محافظت کرده و او را از میان نیروهای دولتی و دیگران عبور دهد.فیلم در واقع اقتباسی از رمان دیس آتوپیایی تخیلی فرزندان انسان اثر پی.دی جیمز است. در این رمان جیمز سعی کرده جهان بدون اساسیترین عنصر ضروری برای بقا یعنی تولد را توصیف کند.
اما به خود فیلم بپردازیم به عنوان یک فیلم پادآرمان شهری آینده محور، فیلم فرزندان بشر دو ویژگی دارد که آن را از دیگر فیلمهای اینچنین کمی متفاوت میکند. یک اینکه کوارون در این فیلم بسیار تاکید بر رویکرد اتمسفریک دارد تا یک فیلم کاراکتر محور. فضاها و محیطهای درون فیلم بیشتر از انسانهای آن میتوانند حرف داشته باشند. صحنهها هر یک به گونهای به تصویر کشیده میشوند که با خود نوعی حس اضمحلال و فرسودگی را به همراه میآورند و تدایی کننده اندوه و افسردگی حاکم بر شخصیتهای درون فیلم هستند. دوم اینکه برخلاف فیلمهای از این دست که رویکرد نگاه به آینده دارند آیندهای که ترسیم میکند تقریباً هیچ نشانی از پیشرفت تکنولوژیکی ندارد و به جز مواردی اندک اساساً نمیتوان فرقی را میان جهان درون فیلم و جهان در سال ۲۰۰۶ که فیلم اکران شد دید و اتفاقاً به نظرم حرکت درستی است که در راستای آن افسردگی و سکون بشری حاکم حرکت میکند گویی در طی این سالها که انسان جدیدی متولد نشده جهان هم به نقطه ایست رسیده است.

فیلم داستانی بسیار استعاری و نمادگرایانه دارد و اتفاق مثبتی که درون آن افتاده این است که کوارون سعی کرده تا وارد حیطه توضیح و تفسیر آنها نشود که اگر انجام میداد تبدیل به یک فیلم سراسر شعار زده و ایدئولوگ میشد. فرزندان انسان در مورد عمیقترین ترس بشر یعنی هراس از نابودی صحبت میکند. در مورد اینکه وقتی که اگر بدانی فردایی وجود ندارد به چه امیدی قرار است کار و تلاش کنی و رنج زندگی را به جان خود عرضه بداری و در مورد هیچ کدام از این مسائل توضیح نمیدهد و راه حلی یا حتی نصیحتی ندارد که بسیار حرکت شایستهای است و نشان از احترام کوارون به مخاطب دارد که به او اجازه میدهد تا در مورد طرح مسائلی که صورت میگیرد خود تفکر انتقادی داشته باشد.

اتفاقاً داستان فرزندان بشر علی رغم پر محتوا بودن آن فاکتور موفقیت آن محسوب نمیشود همانطور که گفتم فضاسازیها هستند که تاثیرگذارتر عمل میکنند تا روایت داستان از طریق ارتباطی که بین شخصیتها وجود دارد. برای مثال سکانسی که در آن تئو متوجه نقشه خیانتکارانه گروه ماهیها میشود را در نظر بگیرید که چقدر اتفاقی و راحت انجام میگیرد و یا سرنوشت جاسپر با بازی مایکل کین به گونهای رقم خورد که انگار چون در فیلمنامه برای جاسپر نقشی نداشتند او را حذف کردند. این خود مشکلی نیست فقط چرا جاسپر آنطور عجیب و حتی خندهدار به تئو میگوید شما فرار کنید تا من اونها را سرگرم کنم و عملاً میبینیم که معطلی خاصی که برای آنها ایجاد نمیکند به کنار، تئو هم به جای اینکه از همین اندک فرصت استفاده کند و فرار کند از گوشهای صحنه را مشاهده میکند. کلاً در فیلم کاراکتر به معنای واقعی چندان وجود ندارد بلکه تعدادی تیپ را مشاهده میکنیم که به فراخور پیشبرد داستان انواعی از آنها در فیلم حضور دارند. اما باید اذعان کنم که با توجه به اینکه رویکرد اتمسفریک کوارون در فیلم خوب کار میکند پس میتواند جبران مافات در این گونه موارد فیلمنامهای باشد.
اما در این قسمت باید دست به اعترافی بزنم، سکانسی در اکت پایانی فیلم وجود دارد که به اندازه تمام فیلم کار میکند و باعث شد تا جایگاه فیلم در ذهن من از یک فیلم معمولی به فیلمی موفق تغییر کند. سکانس مورد نظر آن جایی است که تئو به دنبال کی (kee) و نوزادش به درون آپارتمانی میرود که تحت محاصره نیروهای دولتی و در سوی دیگر در تصرف نیروهای شورشی است در حالی که آوارگان پناهنده هم در آن حضور دارند. سکانسی که با تکنیک درخشان امانوئل لوبزکی، فیلمبردار فیلم به صورت سکانس پلان و بدون کات فیلمبرداری شده و باعث میشود لحظهای ارتباط مخاطب با جریان وقایع قطع نشود و وقتی که بیننده کاملاً به درون این وانفسای خونین درگیری کشیده شد، برگ برنده خود را رو میکند و آن گریه نوزاد کی است که باعث میشود برای لحظاتی درگیری متوقف شده و همه مبهوت شگفتی پیش روی خود میشوند. پدیدهای که سالها بود آن را ندیده بودند، کودکی نوزاد. و اینجا فیلمبرداری با آن وقار صحنه هماهنگ شده و اثربخشی آن را دوچندان مینماید. این سکانس از لحاظ کارگردانی و اجرا آنقدر درخشان هست که این چنین به ما یادآوری میکند آنچه که نهایتاً باعث شده بود تمام این مشکلات برای انسان به وجود بیاید فراموش کردن معجزه تولد است و کودکان حاصل از این تولدها هستند که این انگیزه را ایجاد میکنند تا به فردا و آینده امید داشته باشیم و برای آن تلاش کنیم.

این سکانس مثال بسیار خوبی است از کارکرد سکانس پلان در سینما که چگونه میتواند با اثر طولانی خود روی بیننده نهایتاً او را به درون فیلم خود بکشاند و در این مورد آن بهت حاکم بر سربازان در فیلم، بر بیننده هم جاری شود و معنای درون خود را نه فقط بیان بلکه در قلب حک کند. این همان سینمای حقیقی در اوج توانمندی خودش است که حتی اگر چند دقیقه هم باشد میتواند جریان یک فیلم را از این رو به آن رو کند.
نویسنده : امیرحسین رمضانی





