نقد و بررسی

نقد و تحلیل فیلم مونیخ (Munich) 2005 در سینمارنا

بر روی پوست خاورمیانه

امتیاز کاربران

امتیاز کاربر: اولین نفر باشید !
امتیاز: 3 از 4
  مونیخ محصول ۲۰۰۵ ساخته استیون اسپیلبرگ یک درام تاریخی حماسی است از عملیات مخفیانه موساد برای انتقام گیری از عاملین حادثه اکتبر سیاه که طی آن افرادی از جنبش آزادی بخش فلسطین با حمله به هتل ورزشکاران اسرائیلی آنها را در ازای درخواست‌هایشان گروگان می‌گیرند و در نهایت به قتل می‌رسانند.
اسپیلبرگ در طی دوران کاری خود معمولاً به عنوان کارگردانی در نظر می‌گیریم که با فیلم‌های ماجراجویانه و تخیلی شناخته می‌شود. اما در میان کارنامه پروپیمان او مواردی وجود دارد که به مباحثی تاریک و جدی از رفتارهای بشری می‌پردازند از قبیل جنگ‌ها و مسائل نژادی و برده‌داری. فیلم مونیخ را هم از این رو می‌توان در راستای چنین فیلم‌هایی از کارنامه وی در نظر گرفت اما در مونیخ با توجه به مسئله‌ای که روی آن دست گذاشته شده و داستانی از درگیری اسرائیل و اعراب نمایش داده می‌شود، می‌توان گفت که این فیلم حساس‌ترین پروژه او محسوب می‌شود و برای من جالب بود که ببینم رویکرد اسپیلبرگ نسبت به این درگیری تاریخی چیست.
مسئله‌ای که در قدم اول پس از مشاهده فیلم جلب توجه می‌کند، نگاه بسیار از راه دوری است که اسپیلبرگ به جنگ و درگیری‌های خاورمیانه دارد فکر کنم که بهترین تعبیر برای توصیف نگاه اسپیلبرگ نگاه تقلیل‌گرایانه است. مسئله‌ای که ناشی از عدم تحمل یک ذهن غربی روشنفکر از نگاه نزدیک به اتفاقاتی است که در خاورمیانه می‌افتد. برای ذهن آمریکایی اسپیلبرگ (که اصولاً همیشه یک ذهنیت کاملاً مثبت و منفی برای موقعیت‌های اخلاقی دارند) نگاه نزدیک به جدال‌های قومی و مذهبی بسیار ریشه‌دار خاورمیانه باعث می‌شود تا نتواند به آن راحتی که عادت دارد پاسخ محکمی برای آن بیابد و حکم قطعی را برای قضاوت خود صادر کند. توجه کنید که منظور من بیشتر خود اسپیلبرگ است و این نگاه را نمی‌خواهم صد در صد به کل جهان غرب تعمیم دهم صرفاً در نظر داشته باشید که امثال اسپیلبرگ در اقشار الیت آمریکا چندان هم قلیل نیستند. برای درک بهتر در ادامه از فیلم‌های دیگر اسپیلبرگ مثال می‌زنم.
برای اسپیلبرگ جهان بینی حاضر در فیلم‌هایش همواره بر اساس تقابل خیر و شری است که تمایز آنها از یکدیگر کار بسیار راحتی است چه در فیلم‌هایی که درباره جنگ جهانی دوم ساخته و در آنها قهرمانان فیلم نمایندگان جهان آزاد و نماد خیر علیه آلمان نازی و مظهر شهر هستند و چه در فیلم لینکلن که مسئله مبارزه علیه برده‌داری، امری است که قضاوت کردن در مورد آن برای او کاری ندارد.
اما به نظر می‌رسد در اینجا اسپیلبرگ اولین بار است که نمی‌تواند علنی و آشکارا موضع فیلم خود را معین کند و فیلم همواره در یک جهت‌گیری بینابینی باقی می‌ماند. در بهترین حالت اسپیلبرگ به عنوان هنرمندی که همواره روحیه کودکانه‌اش در فیلم‌های او زبانزد هستند در نقاط مختلفی از فیلم صرفاً افسوس می‌خورد و با همان ذهنیت کودکانه در این مورد نمی‌تواند به عمق محتوا نفوذ کند و ذهنیت او محدود به همان دنیای مثبت و منفی باقی می‌ماند.
بخشی از علت چنین رویکردی به فیلمنامه هم برمی‌گردد مونیخ بر اساس اقتباس از کتابی غیر تاریخی ساخته شده و معلوم نیست که تا چه حد می‌توان به دقت تاریخی آن استناد کرد آنچه که از مصاحبه‌ها و حقایق تاریخی می‌توان به دست آورد به ما می‌گوید که یک عملیات در این ابعاد نمی‌تواند به این صورت باشد که در طی چند سال تنها با یک گروه ۵ نفره  صورت بگیرد و یا اینکه تنها منبع اطلاعاتی تیم مامور اونر یک خانواده فرانسوی که معلوم نیست کارشان چیست باشد و چنین نگاهی کمی بیش از حد هالیوودی است.
در دنیای سازمان‌های اطلاعاتی افراد دخیل برخلاف آنچه که در فیلم نمایش داده می‌شود تا این حد متزلزل در نیات خود نمی‌توانند باشند و متاسفانه این حقیقتی است. مونیخ اسپیلبرگ می‌خواهد بگوید اونر و گروهش با اینکه تروریست اند ولی انسان هستند و از آن طرف این قضیه را در بین اعراب هم تکرار می‌کند و شاهدیم که همه آنها که توسط موساد ترور می‌شوند علی رغم اعمال تروریستی که انجام داده‌اند وجهه انسانی خود را حفظ می‌کنند.
اسپیلبرگ عملاً در طول فیلم خود می‌خواهد با هر دو سوی درگیری همدلی داشته باشد و اعلام کند که هر دو جناح، قربانی خشونت‌های کور شدند و این چرخه خشونت که در خاورمیانه به وجود آمده باعث شده تا این روند به سمت بی‌نهایت میل کند.
اما زاویه من با فیلم این است که با حرف اسپیلبرگ موافقم اما صحبتش رقیق‌تر از آن است که بتواند گفتمان خود را به جریان بیندازد. چرا؟ چون به مکانیسم این چرخه نپرداخته، برخلاف فیلم ویران شده اثر دنی ویلنو که به خوبی در آن این چرخه را با گوشت پوست خود می‌توانید لمس کنید.
اما فارغ از این مسائل اگر فیلم را به عنوان یک اثر جاسوسی منهای حرف‌های دیگرش در نظر بگیریم می‌تواند بسیار خوش ساخت محسوب شود موقعیت‌های پرتعلیق فراوانی که در ذات خود این عملیات‌های مخفیانه وجود دارد و دنیای پر ابهام جاسوس‌ها در کوران سازمان‌های اطلاعاتی متقاطع باعث شده ماده خام اولیه فراوانی در دستان کارگردان برای هیجان بخشیدن به اثر خود داشته باشد. برای من بهترین لحظات فیلم در روند تغییرات پارانوئید اونر بود که به مرور سال‌های طولانی زندگی در دنیای مخفیانه و خطر شناسایی شدن باعث شده بود تا دیگر نتواند به زندگی عادی قبلی خود برگردد.
در مجموع فیلم مونیخ از لحاظ ساختار و تکنیک روایی بسیار قوی عمل می‌کند و اسپیلبرگ در هر حال در بدترین حالت خود یک حرفه‌ای عرصه سینماست و هرگز اینطور نیست که گفته شود در طول زمان دو ساعت و نیم، مخاطب از فیلم خسته می‌شود یا ریتم کندی به خود می‌گیرد اما از بعد آن اثرگذاری، به آنچه که مد نظر کارگردان است با توجه به رویکرد نگاه از سطح اسپیلبرگ نخواهد رسید و باعث می‌شود تاثیرش هم در همان سطح باقی بماند.
نویسنده : امیرحسین رمضانی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا