
امتیاز : 3.5 از 4
رودخانه مرموز ساخته کلینت ایستوود از الگوهای ثابت فیلمهای او پیروی میکند. ایستوود در فیلمهایش روایتگر داستانهای تلخ ، تکان دهنده و تراژیک است و لحن تاریک وی در این ساخته او هم با شدت تکرار میشود.
سال ۱۹۷۵، بوستون، سه پسر بچه در حال بازی در خیابانهای یکی از محلات چارلزتون هستند یکی از آن سه نفر به نام جیمی که به نظر پسر بچه تخس گروه است پیشنهاد میکند که با تکه چوب اسم خود را به یادگار روی قطعه بتن خیس پیاده رو هک کنند. در حال انجام این کار هستند که صدای مردی توجهشان را جلب میکند که آنها را فراخوانده و آنها را بابت خسارت به اموال عمومی مواخذه میکند. سپس رو به یکی از بچهها به نام دیو کرده و او را وادار میکند که سوار اتومبیل شود در حالی که فرد دیگری هم در ماشین حضور دارد و وقایع را زیر نظر دارد. دیوید با ترس و استرس سوار ماشین شده و از شیشه عقب در حالی که ماشین به حرکت میافتد دوستانش را نگاه میکند تا اینکه ماشین از نظر ناپدید میشود. پس از ۴ روز گم شدن، دیوید بالاخره از دستان آن دو کودک ربا فرار میکند و به خانه برمیگردد در حالی که با تروماهای آزار و اذیت جنسی باید زندگی را ادامه دهد.

به سی سال بعد میرویم، حالا آن سه پسر بزرگ شدهاند. جیمی دزد سابقهدار که اکنون به نظر کار خلاف را کنار گذاشته و تشکیل خانواده داده، شان کودک دیگر کارآگاه اداره پلیس شده و با همسرش به اختلاف خورده و دیوید که به نظر از تجربه تلخ خود عبور کرده و او هم تشکیل خانواده داده و زندگی کارمندی را پی میگیرد. پس از این مقدمه به شب حادثه میرسیم که در آن دختر جیمی به قتل میرسد و کارآگاه شان مسئول پرونده میشود در همین حین هم دیوید در شب حادثه خون آلود و زخمی به خانه برمیگردد و ادعا میکند که با یک زورگیر درگیر شده و نگران است که وی را کشته باشد. از این نقطه در فیلم است که وارد بازی دلهره آور و تراژیک ایستوود با مخاطب میشویم.

رودخانه مرموز در ترکیبی از نگاههای دنیس لهان، نویسنده رمان و برایان هالگلند، فیلمنامه نویس و ایستوود ، کارگردان تبدیل به گردابی میشود که راه به بیرونی برای آن نمیشود متصور بود. فیلم در مورد رخدادهایی است که نمیتوان از آنها رد شد و یا از آنها چشم پوشید حتی نمیتوان برای آنها راه حل داد.
دیوید با بازی فوق العاده تیم رابینز درد جانکاهی را ۳۰ سال با خود حمل میکند با این امید که گذر سالها خاطرات را کمرنگ خواهند کرد ولی این سیاهی خزنده به آرامی در اعماق روح او لانه گزیده تا اینکه دوباره اثر خودش را نشان بدهد دیوید همانطور که جیمی با بازی درخشان شان پن در انتهای فیلم میگوید در همان ۳۰ سال پیش از دست رفت. نکته مهمی که در قدرتمندی داستان نقش بسزایی دارد مقدمه ابتدایی فیلم است همه چیز در فیلم تحت تاثیر فاجعه ۳۰ سال پیش است سیاهی واقعه کماکان در سرتاسر فیلم حضور دارد و هرگونه ادراک مخاطب را متاثر از آن میکند. حتی این اندوه و غم گویی که به حال و هوای شهر نفوذ کرده. سرما و خزان حاکم بر کوچه و خیابان لحظات فیلم را متاثر از خود میکند. به گونهای که هر اطلاعاتی که در فیلم به عنوان مخاطب دریافت میکنیم همگی بر محکومیت دیوید دلالت دارند چون انگار ما هم نمیتوانیم رخدادهای قدیمی را در وقایع امروز دخیل ندانیم. البته این از هوشمندی سازندگان است که حلقههای پیوستگی فیلم را به گونهای به هم زنجیر میکنند که به این جهت کشیده شویم .
در سکانسی که دیوید در میخانه حضور دارد و همان زمان کیت دختر جیمی همراه دوستانش وارد میشود و با آنها سرخوشانه به رقص و شادی میپردازد نگاه خیره دیوید را بر او شاهدیم همین واقعه مخاطب را به شک میاندازد که دیوید قاتل بالقوه کیت است. به راستی واقعاً چرا؟ دیوید چه انگیزهای برای این کار باید داشته باشد؟ او که خود قربانیست چرا باید دست به این جنایت بزند؟ سوالی که ما به آن پاسخ نمیدهیم ولی بدون پاسخ به آن نتیجه را میگیریم. این باعث میشود تا ارزش کار ایستوود و رابینز برای من بسیار بالا برود.

رابینز در نقش دیوید حیرت انگیز درون گرایی ناشی از ترومای خود را بازی میکند و به مخاطب و همینطور اطرافیانش در فیلم اجازه نمیدهد که به او نزدیک شوند. همین فاصله و انزوا منجر به این خطا میشود که وی در قتل کیت دست داشته و تراژدی بعدی را در انتهای فیلم رقم میزند.
در این میان تنها شان است که سعی میکند آنچه را که از یک کارآگاه واقعی انتظار میرود عملی کند. اینکه احساسات و پیش زمینههای عاطفی خود را در پروندهاش دخیل نکند. و با این که بلاخره میتواند پرده از جنایت رخ داده بردارد ولی اندک غفلتهای رخ داده موجب میشود تا وقتی به سرانجام پرونده برسیم که دیر شده و شان مطمئن از قاتل بودن دیوید او را به قتل رسانده و جسدش را به رودخانه میافکند.
رودخانه مرموز با اینکه مثل یک فیلم پلیسی کلاسیک است ولی عمیقتر از آن است که صرفاً در مورد گناه جرم و مجازات باشد برای من رودخانه مرموز بیشتر در مورد درد است. زخمهایی که سالها بر پیکر روح باقی میماند و هرگز التیام نمییابد و هیولاها از همین زخمها و دردها هستند که متولد میشود گویا در نظر ایستوود زندگی از نزدیک یک تراژدی است که ناشی از حمل رنجهاست. رنجی که زندگی از همان ابتدای تولد بر شانههای بشر میگذارد و ما این بار را تا گور با خود میکشیم. کاراکترهای فیلم هر یک به نحوی حامل این رنج هستند و هرگز خلاصی از آن ممکن نیست چه دیوید که سنگینترین بار را داشت چه جیمی و چه شان و حتی زنان آنها و همینطور کیت و دوست پسرش و این لیست را همینطور میتوان ادامه داد.
نویسنده : امیرحسین رمضانی





