نقد و بررسی اختصاصی فیلم تقریبا مشهور (Almost Famous) 2000 از سینمارنا
از خانه بیا بیرون

امتیاز : 3 از 4
تقریبا مشهور داستان پسر ۱۵ ساله ای را روایت میکند که عشق ژورنالیست موسیقی راک شدن را در سر میپروراند و طی ماجرایی این شانس را پیدا میکند که برای مجله رولینگ استون مطلبی در مورد یک گروه راک بنویسد و در همین راستا به یک سفر چند هفتهای با گروه استیل واتر برای برگزاری تور در سراسر آمریکا میرود و طی این سفر از نزدیک با زندگی راک اند رولی در دهه ۷۰ آمریکا آشنا میشود.
تقریباً مشهور در واقع یک فیلم بیوگرافیک نوستالژی محور با درون مایه دوران بلوغ است که تم موسیقیایی راک را برای بستر قصه خود انتخاب کرده. بیوگرافی از این منظر که در حقیقت ویلیام میلر قهرمان داستان همان نوجوانی کامرون کرو کارگردان فیلم است که خود در مجله رولینگ استون مقاله نویس بوده و هنوز هم مینویسد از این رو کاملاً مبرهن است که بسیاری از وقایع که از زاویه دید ویلیام روایت میشوند همگی تجربیاتی دست اول هستند.

فیلم مجموعهای از موضوعات درون خود دارد که به خوبی به یکدیگر میتواند اتصال داشته باشند و هر کدام برای بیان خود از دیگری میتواند کمک بگیرد. از طرفی ما با نوجوانی به اصطلاح بچه مثبت مواجهیم که تحت تربیت یک مادر مهربان ولی کنترلگر میخواهد پایش را از مرزهایی که خانواده برایش معین نموده فراتر بگذارد و نخستین بار این جسارت را انجام دهد که کاری را بکند که دوست دارد نه آنچه که به وی دیکته شده. در عین حال داستان یک گروه کوچک راک را هم داریم که در ابتدای مسیر شهرت خود هستند و برخلاف ظاهر پر زرق و برق گروه و صمیمیتی که بین اعضا برقرار است چالشهای متعددی در مسیر کاری آنها رخ میدهد.
دو داستان داریم که در ظاهر جدای از هم هستند ولی برای پیشبرد در فیلم لازم و ملزوم یکدیگر میشوند هم ویلیام و هم راسل (به نمایندگی از گروه استیل واتر در فیلم بیشتر با راسل همراه هستیم) در طی روند قصه با یکدیگر ارتباطی میگیرند که موجب میشوند تا از هم تاثیر داشته باشند و به نوعی هر دو به عنوان دو جوان تازه کار در حوزه کاری خود یکی نویسندگی و دیگری موسیقی آینده حرفهای شان شکل میگیرد. در این بین برای تعمیق این ارتباط و محکم شدن رشتههای اتصال بین این دو شخصیت که ظاهراً کاملاً روحیات متفاوتی از هم دارند کاراکتر سومی وجود دارد که مرکز ثقلی عاطفی را برای ویلیام و راسل شکل میدهد به اسم پنی لین که کارکردش در داستان حکم المانی را دارد که دو کاراکتر نام برده توسط آن با ارتباطات عاطفی که برایشان شکل میگیرد بینشهای جدیدی برایشان شکل میگیرد.

کمی چاشنی طنز در فیلم به همراه انرژی راک که در سیر فیلم وجود دارد بر جذابیت و کشش آن میافزاید اگر طرفدار حرفهای موسیقی راک باشید حتی به عنوان یک دایره المعارف هم میتواند عمل کند. کامرون کرو به خوبی تعادل و بیطرفی را در روایت خود به کار میگیرد و صرفاً دوربین خود را روی زرق و برق افسونگر دنیای راک متمرکز نمیکند بلکه مقداری نگاه خود را به زوایای تاریک و پشت پرده این صنعت هم میاندازد.
تقریبا مشهور در ضمن این موارد یک فیلم جادهای هم محسوب میشود و همانند این فیلمها از کهن الگوی سفر و تاثیرات آن بر قهرمان قصه استفاده میکند ویلیام وقتی از خانه مادر خود خارج میشود وارد یک سفر طولانی با گروه استیل واتر میشود که وقتی در انتها خسته و کوفته به خانه برمیگردد به اندازه سالها تجربه کسب نموده و کاملاً از آن پسر صاف و ساده ابتدای فیلم گذر کرده. در این سفر اما یک راهنما و پیر دانا هم برای ویلیام وجود دارد که علی رغم اینکه حضور فیزیکی ندارد اما مکالمات تلفنی وی با ویلیام در مقاطعی از سفر تاثیر بسیاری بر رشد شخصیتی وی میگذارد و آن کاراکتر لستر بنگس است که یک شخصیت حقیقی است که در فیلم گنجانده شده و فیلیپ سیمور هافمن فقید با کلاس عالی خود در اجرا آن را به تصویر میکشد. حضور بنگس در فیلم به عنوان پیشکسوت و مرشد ویلیام در واقع ادای احترام کرو به اوست که واضحاً تحت تاثیر او بوده که به عرصه نقد موسیقی راک علاقمند شده و نگاه حرفهایتری به این پدیده فرهنگی قدرتمند در آن سالهای آمریکا پیدا میکند.

از تمام این تفاسیر که عبور کنیم آن چیزی که باعث میشود من بعد از دیدن تقریبا مشهور از آن خوشم بیاید تم داستانی آن بود که در عمق خود با تم موسیقی راک مشترک است و اصولاً دلیل اصلی اینکه در جوانان، چه همان سالها و چه حتی امروزه راک طرفداران فراوانی دارد پس زمینه طغیان است. طغیانی که اتفاقاً لازم نیست به معنای قهرآمیز و خشن آن باشد بلکه طغیان در برابر سکون و سکوت است. ویلیام تحت تاثیر صفحههایی که خواهرش برای وی باقی گذاشته بود بالاخره این جسارت را پیدا میکند که علیه خود خجالتی و مادر همیشه مضطربش شورش کند و تصمیم بگیرد از مرزهای معین زندگی خود فراتر برود. این حس آشنایی برای من و شاید خیلیهای دیگر از طرفداران این سبک باشد من خوشحالم که این فیلم با این ظرافت تاثیر این پدیده فرهنگی را به من یادآوری کرد در حالی که در آن زمان خیلی آگاه به این تاثیر نبودم ولی امروز با مشاهده ویلیام در سن نوجوانی آن لحظات دوباره برای من زنده شد.
نویسنده : امیرحسین رمضانی





