مصاحبه با تونی اسکات کارگردان Top gun پیرامون فیلم سازی
مصاحبه اختصاصی تونی اسکات با کیتی ریچ از رسانه ی cinemablend

صبح، پر انرژی و با یک هودی شیک، بیش از یک ساعت از وقت خود را در اختیار گروهی از
روزنامه نگاران آنلاین قرار داد و به سوالاتی در مورد همه چیز، از همکاری با دنزل واشنگتن در
چهار فیلم، تا حس و حال همجنسگرایانه Top Gun پاسخ داد. این مردیست که عاشق فیلم است؛ که
با ساختن فیلم جوان می ماند، و خوشحال میشود که صادقانه در مورد بیش از 25 سال فعالیت خود
در این حرفه صحبت کند.
آیا می خواهید بدانید که او فکر می کند کدام فیلم را با زیاده روی در کار دوربین خراب کرده است؟
آیا می خواهید بدانید کدام تهیه کننده ی افسانه ای او را در ساعت 3 بامداد در حالی که نشئه بوده
کشف کرده است؟ تا به حال به این فکر کرده اید که چگونه ممکن است کسی بتواند در مترو
فیلمبرداری کند و از آن لذت ببرد؟ پس این مطلب را بخوانید، چون در مورد فیلم جدید اسکات به نام
The Taking of Pelham 123 و چیزهای بیشتری صحبت میکنیم.
فیلمبرداری در سیستم متروی نیویورک چقدر گسترده بود؟
کل فیلم در آنجا فیلمبرداری شد. ما همه ی کارها را در نیویورک انجام دادیم. آنها به من این فرصت
را دادند تا از وسایل و قطارهای واقعی در مترو استفاده کنم. آنچه که در اتاقک راننده قطار با تراولتا
فیلمبرداری کردیم روی صحنه نمایش بود، اما بقیه چیزها واقعی است. همه ی فیلم های دیگر که آنها
را در مترو می بینید، در استودیو ساخته میشوند؛ درک حس واقعی آن بسیار دشوار است و همیشه
احساس می کنید که چیزی درست نیست یا چیزی اشتباه است. فکر می کنم آنها با من همکاری کامل
کردند زیرا نسخه اصلی فیلم یکی از فیلم های پرطرفدار در نیویورک بود.
– ما در متروها گشتی زدیم و آن پایین خیلی خاکی و کهنه بود. نمی توانم ماه ها فیلمبرداری در آنجا
را تصور کنم!
+ نه، من آن پایین را دوست داشتم. اما من اهل شمال شرقی انگلستان هستم که در معدن کاری و
کشتی سازی زبانزد است، بنابراین با این چیزها بزرگ شدم.

– گفتید برای فیلم تحقیق زیادی کرده اید. می توانید در مورد آن بیشتر توضیح دهید؟
+ چیزی که همیشه مرا در فیلم هایم هدایت می کند شخصیت ها هستند. [من به تیم سازنده خود می
گویم] “به دنیای واقعی بروید، این افراد را در دنیای واقعی برای بازی در فیلم انتخاب کنید و برای
نویسندگانم الگوی شخصیت ها را پیدا کنید.” سپس مهندسی معکوس می کنم. من ساختار فیلمنامه را
تغییر نمی دهم، اما از تحقیقات خود استفاده می کنم. این همیشه شعار من بوده است و این چیزیست
که باعث هیجان من می شود. زیرا جدا از اینکه من یک کارگردانم و برای انجام آن پول خوبی
دریافت میکنم، من می توانم خودم را با دنیایی که در حالت معمول هرگز نمی توانستم لمس کنم،
آموزش دهم و سرگرم کنم؛ بنابراین کار جذاب و سرگرم کننده ای ست!
– اتاق کنترل چطور؟ من شنیده ام که آنها به هیچ وجه اجازه ورود به آنجا را نمی دهند.
+ آنها به من اجازه ورود دادند، و آنجا شبیه ناسا است. نمی توانم بگویم کجاست، وگرنه مجبور
میشوم شما را بکشم! ورود به آنجا به دلیل مسائل امنیتی برای ما دشوار بود – ممکن بود کسی واردآنجا شده و مترو را هدف قرار دهد. من در یک صبح یکشنبه وارد آنجا شدم. صد نفر آنجا بودند.
آنجا به اندازه ی یک زمین فوتبال است – با ارتفاع سه طبقه – و شما حتی می توانستید صدای افتادن
سوزن را بشنوید. همه دارای هدست و کت و شلوار بودند، بنابراین من این را درست از آنجا
دریافتم، و این همان چیزی است که ما در فیلم خود انجام دادیم.
– چه چیزی شما را جذب فیلم اصلی کرد و چرا فکر کردید که برای یک بازسازی مناسب است؟
+ اولاً، من این فیلم را یک بازسازی یا یک ساخت مجدد نمی دانم. خاطره ی من از نسخه ی اصلی
والتر ماتائو بود، با طنز گزیده گو نیویورکی و شلوارهای پایین افتاده اش – او بااستعداد بود. داستان
ما الهام گرفته از شخصیت جان است که یک شخص حقیقیست، و شخصیت او الهام گرفته از این
شخص حقیقی است که درست قبل از شروع آماده سازی فیلم ما از زندان آزاد شد. اما توجه کنید که
من نسخه ی اصلی را دوست دارم. من فقط توانستم ده دقیقه از آن را تماشا کنم و سپس مجبور شدم
آن را متوقف کنم، زیرا می خواستم آن را به عنوان یک فیلم جداگانه رها کنم، و این فیلم تبدیل به یک
ساخت مجدد یا بازسازی نشود.
– به نظر شما اینگونه فیلم ها که متروها چنین شخصیت بزرگی را در آنها بازی می کنند، چقدر
میتواند برای افرادی که خارج از شهرها زندگی میکنند معنی بدهد؟
+ من فکر می کنم این دو ساعت فیلم، بسیار هیجان انگیز است و شما را در لبه صندلی خود قرار
می دهد. حدس میزنم که به دلیل وجود تلوزیون همه با ظاهر و احساس مترو آشنا هستند. من
معتقدم احساسی را ارائه کرده ام که در آن مترو با آنچه که قبلاً تجربه کرده اند، متفاوت جلوه میکند
و فکر می کنم نیویورک را به یک شخصیت بسیار قوی در فیلم تبدیل کرده ام.

– این چهارمین یا پنجمین باری است که با دنزل واشنگتن کار می کنید. کار با کسی که اینقدر با او
همکاری داشته اید چگونه است؟ آیا شما مختصر نویسی دارید؟ و آیا کار روزانه را راحت تر می
کند؟
+ نه! روزهای کاری ما همیشه سخت است. مختصر نویسی داریم، اما یک کلمه وحشتناک و قدیمی
وجود دارد به نام “احترام”. من به روند او احترام می گذارم و او به روند من؛ و هر دوی ما از این
نظر که همیشه در حال بررسی و انجام کارهایی هستیم که بهتر انجام می دهیم نامطمئن هستیم، و
هدف من هر روز این است که تلاش کنم و فکر کنم که “چگونه می توانم این شخصیت ها را به گونه
ای متفاوت ببینم ؟ “من همیشه از شخصیت ها الهام می گیرم و در مورد دنزل هم همینطور است. به
چهار فیلمی که من با او ساخته ام نگاه کنید، او همیشه به درون خود باز می گردد و جنبه های
مختلف شخصیت خود را لمس میکند، از جمله: Crimson Tide, Man on Fire, Déjà Vu و
Pelham. او همیشه یک دنزل متفاوت به من ارائه داده است و این کاری است که من با همه ی
بازیگرانم انجام می دهم. من می گویم: “جنبه ای از وجود شما در درون او وجود دارد، و من این
مرد را اینجا آورده ام که با آن جنبه از شخصیت شما مطابقت دارد.” دنزل همیشه آماده است. او یکی
از آن بازیگرانی است که میتوانند بدون اینکه کاری انجام دهند، همه چیز را منتقل کنند و این ناشی
از انجام تمرین است. اگر در مورد خودتان احساس راحتی می کنید، مجبور نیستید چیزی ارائه
بدهید. شما می توانید فقط اجازه دهید دوربین قرار بگیرد و کاری انجام ندهید – من به ندرت این کار
را می کنم، زیرا دوربین همیشه [در حال حرکت است].
دوربین شما در صحنه هایی از این فیلم که لزوماً نیاز به حرکت ندارد، بسیار زیاد حرکت می کند. به
عنوان مثال، گاندولفینی بعد از شنیدن خبر ربوده شدن از مترو بیرون می آید و با دستیار خود
صحبت می کند و شما سه یا چهار بار حرکت 180 درجه ی ناگهانی و متوالی انجام می دهید. این
حرکت ها برای چیست؟
۳۶۰ درجه ها! این در مورد انرژی و شتاب است، و من فکر می کنم فیلم بسیار هیجان انگیز است،
و این یک موضوع فردی نیست. هیجان واقعی از بازیگران سرچشمه می گیرد – که درام واقعی را
به شما ارائه می دهد – و هر کاری که من با دوربین انجام میدهم، جذابیت آن را دوبرابر میکند. من
می خواستم فیلم شما را جذب کند. من از چهار دوربین استفاده می کنم و شاید سه برداشت بگیرم –
بازیگران عاشق این هستند. شاید من دوربین را بیش از حد معمول جابجا می کنم، اما این خاصیت
شیوه ی من است. یکی از چالش های بزرگ این فیلم و یکی از دلایل انحرافی آن که چرا من آن را
بر عهده گرفتم، در نسخه ی اصلی است؛ در واقع کل فیلم درباره ی دو مردی است که در دو سوم
فیلم با تلفن صحبت میکنند و من با خودم گفتم: “لعنت! تلاش برای حفظ تنش در این کار سخت خواهد
بود!” من همیشه آن تنش را می دیدم، و برایان تنش را در فیلمنامه به من داد و بازیگران نیز از
طریق اثر متقابلشان به من تنش را ارائه کردند.
این پروژه از نظر ورود به مترو، بلندپروازانه است. آیا آشفتگی خاصی از نظر فنی یا تدارکاتی
وجود داشت؟
نه، سخت بود. وقتی برای اولین بار به اینجا آمدم، همه این سوالات را می پرسیدم؛ می خواهم این
کار را انجام دهم، می خواهم آن کار را انجام دهم… – “نه”. سپس متوجه شدم که اینجا نیویورک
است، و راهی وجود داشت که باید آن را یاد می گرفتم، باید آنها را در آغوش میگرفتم و در واقع آنها
را به بخشی از پروژه تبدیل میکردم. و مردم آن را دوست داشتند. این فیلم در نظرسنجی به عنوان
فیلم مورد علاقه ی نیویورک، فیلم اصلی [Pelham 123] انتخاب شد. [هنگام فیلمبرداری] من
150 نفر را شبانه به مترو می بردم. در آنجا ما جان و دنزل را داشتیم، و همینطور قطارهای واقعی
در پشت سر آنها، که با سرعت 40 مایل در ساعت حرکت میکردند. شما می توانید از قطارهای
گرافیکی که توسط کامپیوتر تولید میشوند استفاده کنید، اما تغییرات اجرایی را مشاهده خواهید کرد.
وقتی بازیگران را در یک محیط واقعی قرار می دهید، آنها وارد یک بُعد کاملاً متفاوت می شوند.
نقطه قوت فیلم های من همین است و همیشه آن را انجام می دهم. من همیشه بازیگران را درست در
محیط واقعی می گذارم. من صرفا برای آسان گرفتن به آنها، صدا را جدا نمی کنم. آنها همیشه در
ابتدا از من عصبانی می شوند.
چگونه نیویورک و لس آنجلس را به عنوان شخصیت تعریف می کنید؟
شما نگاه کنید که چگونه در ابتدا از نیویورک فیلمبرداری کردم، مفهومی که من از
Koyaanisqatsi دزدیدم. با خودم گفتم “چگونه می توانم نیویورک را به تصویر بکشم. نه فقط این
که با نحوه ی انجام آن در قبل متفاوت باشد، بلکه چگونه می توانم آن را به عنوان فردی که جان
تراولتا می خواست از او انتقام بگیرد و تحقیرش کند، نشان دهم.” من یک سارق هنری هستم –
همیشه به فیلم های دیگر نگاه می کنم و سرقت می کنم، اما به خوبی سرقت می کنم و دوباره اختراع
می کنم. Koyaanisqatsi، یک فیلم بزرگ مربوط به مواد مخدر است. این فیلم فقط تایم لپس بود
و به نظرم عالی است. من مدام تحقیق میکردم و با خودم می گفتم “چگونه می توانم در همان ابتدا
مخاطب را جذب کنم و کاری کنم که اضطراب و فشار نیویورک را حس کنند. سپس سکانس عنوان
ابتدایی فیلم خود را نشان دادم.
وقتی ریدلی در حال فیلمبرداری American Gangster بود، میگفت کنترل شهر هنگام
فیلمبرداری غیرممکن است. آیا شما هم همین تجربه را داشتید؟
من خوش شانس بودم. والدورف سختگیر بود، زیرا در آن سکانس آنها فقط به من اجازه می دادند که
همزمان شش اسلحه شلیک کنم، و هر تفنگ فقط می توانست شش گلوله در آن داشته باشد. من
مجبور بودم از تمام آن تیراندازی فیلمبرداری کنم. آنها اجازه نمی دادند از اسلحه های اتوماتیک
استفاده کنم، زیرا می دانید که مردم در شهر از آنها می ترسند. تصور کنید صبح یکشنبه در
والدورف بمانید و آن همه تیراندازی را بشنوید. من مجبور شدم همه اینها را کنار هم بگذارم تا بنظر
برسد که از Bonnie and Clyde، فیلم دیگری سرقت کردم. من در واقع آن را از Wild
Bunch دزدیدم. نه، من اینجا تجربه خوبی داشتم. چند مرتبه از ماشینهای در حال حرکت، ناسزا
شنیده ام. اما غیر از این، بقیه ی چیزها خوب بود. فیلمبرداری روی پل منهتن با هلیکوپتر، قطار و
ماشین سخت بود. ما این کار را یکشنبه انجام دادیم و من به زمان احترام می گذاشتم. هیچگاه آن را
زیر پا نگذاشتم.
چگونه با برادرتان ریدلی کار می کنید؟
اگر من و ریدلی با هم در صحنه کار می کردیم، یکدیگر را می کشتیم. اما ما 45 سال با هم در این
حرفه بوده ایم و هیچ چیز بهتر از این نیست که شخصی ذاتاً در این حرفه خوب باشد، اما این به
ندرت پیش می آید. ما مانند دست راست و چپ، جفت یکدیگر هستیم. ما اکنون این شرکت ها را
توسعه داده ایم – شرکت ساخت تبلیغات ما RSA و شرکت Scott Free Productions. ریدلی
عالیست. او مهره ی جلو و قطعه ی اصلی کار است، و من فردی با روند روزمره.
به نظر شما اصول اساسی ای که یک اکشن هیجانی را به یک فیلم کلاسیک تبدیل می کند چیست؟
لعنتی! این سوال بسیار هوشمندانه ای است! برخلاف فیلم های ریدلی مانند Alien، Blade
Runner یا Gladiator که بلافاصله مستقیماً وارد دسته بندی کلاسیک می شوند، من همیشه به
خاطر ترجیح سبک بر محتوا مورد انتقاد قرار می گیرم. سبک من شناور است. شاید با گذشت زمان
مردم بگویند که این فیلم ها باید کلاسیک باشند، اما من فکر می کنم که من همیشه به عنوان فردی
دیده شده ام که برای رسیدن به تفاوت بسیار سخت کار می کند و تفاوت باعث نمی شود شما به
عنوان دسته ی “کلاسیک” طبقه بندی شوید.

حالا که حرف از سبک شما شد، باید بگویم شما به دلیل تکنیک های ویرایش بسیار متمایز با فریم
های بی حرکت، زمان بندی های درهم و برهم و اسلوموشن شهرت دارید – Domino یک مثال
واضح است.
اگر به Domino دقت کنید، میدونم که دارم خیلی تکراری حرف می زنم، اما همه چیز با تحقیقات
انجام می شود. من با این شکارچیان مجرمان که همه آنها دائماً مواد مخدر مصرف می کردند – همه
آنها به متامفتامین و شیشه معتاد بودند – در ارتباط بودم، و این فیلم محصول تحقیقات من بود. وقتی
دنیا را لمس میکنم، همه چیز در مورد نحوه فیلمبرداری من توسط دنیا به من دیکته می شود. بنابراین
ما با شکارچیان مجرمان [که به شدت مواد مصرف میکردند] همنشینی داشتیم و این فیلم محصول آن
است. اما فکر میکنم که اشتباه کردم. من نگذاشتم فیلم به اندازه کافی نفس بکشد. فیلمنامه عالی بود –
ریچارد کلی یک فیلمنامه عالی نوشت – و من در جنون دنیایی که لمس می کردم زیاده روی کردم.
فکر میکنم آن مورد را خراب کردم.
پیش از این در مورد فیلم های کلاسیک صحبت می کردیم، و میخواستم بدانم که آیا می توانید در
مورد میراث ماندگار Top Gun صحبت کنید؟ همچنین بسیاری از افراد عناصر همجنسگرایی فیلم
را مسخره کرده اند. آیا این موارد در حین فیلمبرداری مشهود بود؟
نه اصلا اینطور نبود. اما پیش از Top Gun، من تازه The Hunger را تمام کرده بودم و
هالیوود همیشه سعی می کرد بازیگر تازه وارد پیدا کند، و هیچکس پایان فیلم را ندیده است. من در
واقع 25 سال پیش در حال کار روی Man on Fire بودم، و آنها برشی از The Hunger دیدند
و ناگهان من دیگر در Warner Brothers جایی نداشتم! چهار سال دیگر طول کشید تا فیلم
دیگری را که Top Gun بود، تهیه کنم. دان سیمپسون در ساعت 3 صبح [The Hunger] را
هنگام جست و جو بین کانال ها دید – من فکر میکنم او مواد مصرف کرده بود. او در واقع یک تبلیغ
Saab را که من فیلمبرداری کرده بودم مشاهده کرد، که در آن یک جت با ماشین مسابقه میدهد.
سپس The Hunger را دید؛ سپس او و جری [بروکهایمر] با من تماس گرفتند. هالیوود از آن فیلم
بسیار متنفر بود. آنها آن را “مبهم و متظاهر به هنر” نامیدند و ما قرار است دنباله ای برای The
Hunger بسازیم. من کارگردانی آن را بر عهده ندارم، اما این کار را انجام می دهیم.
آیا در مورد نحوه ساخت فیلم ها و نحوه کار صنعت در دهه 80 نوستالژی دارید؟
دهه 80 یک دوره کامل بود. ما بریتانیایی های مهاجر مورد انتقاد قرار گرفتیم، چون تبلیغات نداشتیم
– آلن پارکر، هیو هادسون، آدریان لین، برادرم – ما برای ترجیح سبک بر محتوا مورد انتقاد قرار
گرفتیم. جری بروکهایمر از شیوه ی تولید بسیار سنتی و کلاسیک فیلم های آمریکایی خسته شده بود.
جری همیشه به دنبال تفاوت بود. به همین دلیل من شش فیلم با جری ساختم. او همیشه روشی را که
می خواستم با مسائل برخورد کنم، تحسین میکرد. آن دوره در دهه 80 دوره ای بود که من دائماً
مورد انتقاد قرار می گرفتم و مقاله های مطبوعات در مورد من وحشتناک بود. من بعد از The
Hunger هیچ مطبوعاتی نخواندم. من و برادرم اینگونه بودیم، اما آلن پارکر مشکلی با مطبوعات
نداشت. آدریان لین هم مثل من محکوم شد.

امروز صبح بارها به ترس اشاره کرده اید. آیا ترس در بسیاری از شخصیت های شما عامل محرک
است؟ و این برای شما از کجا ناشی می شود؟
اگر به مجموعه کارهای من نگاه کنید، همیشه یک نیمه ی تاریک در شخصیت های من وجود دارد.
آنها همیشه یک اسکلت در کمد دارند و همیشه یک مفهوم پنهان دارند. من این را دوست دارم. خواه
بروس ویلیس در Last Boy Scout باشد، یا دنزل در این فیلم. من فکر می کنم دو راه برای
بررسی ترس وجود دارد. ترسناک ترین کاری که در زندگی انجام میدهم این است که از خواب بیدار
شوم و سراغ فیلمبرداری بروم. تبلیغات، فیلم ها… هر روز صبح پس از یک تا دو ساعت خواب، در
حالی که از ترس می لرزم بیدار میشوم. این چیز خوبیست. این ترس به من انگیزه می دهد و من از
این ترس لذت می برم. وگرنه منحرف میشوم. کارهای دیگری انجام می دهم. من تمام عمر صخره
نوردی کردم. هر زمان که یک فیلم را به پایان میرسانم، صعودهای چند روزه انجام می دهم؛ یک
بار از دیوار یوسمیتی آویزان شدم. این ترس، ملموس و یک چیز سیاه و سفید است؛ می توانم سنگ
ها را نگه دارم. ترس های دیگر نامحسوس است. این ترس بسیار انتزاعیست و ترسناک تر است.
KATEY RICH
مترجم : یاسمن نخعی
