
امتیاز: 3.5 از 4
ژانر بقا در سینما یک ژانر دائم در حال حرکت است. حرکت در راستای زنده ماندن و فرار از موقعیتی مرگبار که قهرمان قصه در آن گیر افتاده. فیلمهای درخشانی در این زمینه ساخته شده و هر کدام از منظری نقطههای درخشان خود را دارد اما تفاوت عمدهای که ۱۲۷ ساعت با بقیه فیلمهای این چنین دارد در سکون عمده آن است. سکونی که البته ظاهری است و با وجود اینکه آرون رالستون (جیمز فرانکو) در ظاهر تقریبا کل زمان فیلم را در اعماق دره و زیر یک سنگ گیر کرده ولی در حقیقت ما شاهد سیر و تحرک معنوی کاراکتر هستیم.
گیر کردن دست آرون زیر سنگ و ۱۲۷ ساعت ماندن او در آن دره فرصت را برای او و ما ایجاد میکند که یک سفر درونی به ذهنیت افکار فردی در انتظار مرگ داشته باشیم. این نکته کلیدی فیلم ۱۲۷ ساعت محسوب میشود و راز هولناک بودن فیلم در این است که مرگ میتواند چقدر ناگهانی و زمانی که هرگز انتظار نداریم به سراغ ما بیاید. ناغافل در این حد که حتی آرون به کسی درباره جایی که رفته بود اطلاع هم نداده بود و سفری تفریحی که قرار بود یک روزه باشد به بیش از ۵ روز ادامه پیدا کرد.
ما در طول این ۵ روز تغییرات روحی آرون را شاهدیم و میبینیم که چگونه از مراحل امیدواری به رهایی از مخمصه، به پذیرش موقعیت و ناامیدی میرسد و در طی همین سیر و سلوک خیالی که گویی یک نگاه به گذشته برای وی محسوب میشود به ناگاه میبینیم غریزه بقای انسان، این اصیلترین و کهنترین حلقه اتصال ما به حیوانات، چگونه ابتکار عمل را از آرون که هوشیاریاش را از دست داده در دست خود میگیرد و او را وادار به قتع نمودن دست خود میکند.

اما دنی بویل چگونه توانسته تا این مفاهیم را در فیلم خود بگنجاند قطع به یقین اولین پیش نیاز برای چنین فیلمی حضور بازیگری توانمند است که بتواند بار سنگین فیلم را به دوش بکشد. جیمز فرانکو در نقش آرون رالستون در یک کلام درخشان است. توجه داشته باشید که در عمده لحظات فیلم شخصیت اصلی داستان مجبور است بیحرکت و در یک مکان تنگ و تاریک قرار بگیرد و نتیجه این میشود که فرانکو بسیاری از ابزارهایی که یک بازیگر برای نمایش احساسات و احوالات کاراکتری که بازی میکند را در اختیار ندارد کسی نیست که با او دیالوگ برقرار کند و باید به جای آن باید با خود، درون دوربین فیلمبرداری حرف بزند و نه محدوده حرکتی قابل توجهی برای او وجود دارد تا بتواند از لحاظ فیزیکی به انتقال آن احساسات بپردازد و همینطور دست کارگردان هم برای ارائه آزادی عمل به وی بسته است. با توجه به در نظر گرفتن این جوانب بهتر میتوانیم درک کنیم که فرانکو چقدر درخشان است که میتواند با وجود همه این محدودیتها مخاطب را با خود همراه کند. اما نقش کارگردان در این میان چیست؟ آیا باید تمام اعتبار این فیلم را به پای ستاره نقش اولش بدهیم؟

دنی بویل برای کمک به ایجاد حس نزدیکی و همذات پنداری در فیلم سعی میکند از عالم رویای آرون استفاده کند در این سکانسها است که ما بیشتر با حسرت و اندوههای آرون آشنا میشویم. همانند چیزی شبیه به این حقیقت که انسان در لحظات احتضار، گذشته خود را یک بار دیگر مرور میکند. در کنار اینها خلاقیت کارگردان را در نظر بگیرید که به خوبی توانسته مقداری چاشنی طنز را متناسب با روحیه آرون در فیلم لحاظ کند. مثل زمانی که با کندی چاقوی خود مواجه میشود و یا زمانی که در قالب یک شوی تلویزیونی با خودش در مورد مخمصهای که دچار شده صحبت میکند. ضمن اینکه حتی عنصر غافلگیری هم در فیلم حضور دارد آنجا که بارانی سیل آسا شروع به باریدن میکند برای دقایقی مخاطب نیز همچون آرون فکر میکند که با کمک فشار آب میتواند بالاخره از چنگ صخرهای که اسیرش گشته رهایی یابد غافل از اینکه اینها همه خیالاتی است که آرون در نتیجه فشار روحی که تحمل میکند به تصویر کشیده میشود.
همه این موارد که به آرامی و به مهارت، یک به یک در فیلم گنجانده میشود نهایتاً به ما کمک میکند که قلباً همراه آرون از تصمیمش برای بریدن دستش حمایت کنیم. سکانسی که با شایستگی تیم جلوههای ویژه فیلم میتوانند آن را به روی پرده بیاورند و یکی از اضطرابآورترین لحظات سینما را رقم میزند.
در نهایت ۱۲۷ ساعت دنی بویل را یک اثر شاعرانه میتوانم به حساب بیاورم. اثری که به زیبایی و به آرامی ما را به مرزهایی از انسانیت میبرد که افراد اندکی در زندگی به آن میرسند و در عین حال میتوانند از آن جان به در برند تا راوی آن تجربه برای دیگران باشند.
نویسنده : امیرحسین رمضانی



