نقد اختصاصی فیلم ماهی بزرگ (Big Fish) 2003 از سینمارنا
واقعیت و حقیقت و جایگاه روایت میان این دو

امتیاز 4 از 4
میتوان ماهی بزرگ ساخته دهم تیم برتون در سال ۲۰۰۳ را در زمره آثار شخصی وی محسوب نمود که داستانی جمع و جور و خانوادگی را روایت میکند.
داستان ماهی بزرگ در مورد یک پدر و پسر به نامهای ادوارد و بیل بلوم است که با یکدیگر اختلافات گستردهای دارند. ادوارد مردی خوش صحبت و محبوب است که از هر فرصتی برای تعریف داستانهای فانتزی و خیالی خود استفاده میکند و در نقطه مقابل بیل پسر او قرار دارد که پس از گذر از دوران کودکی دیگر داستانهای پدر را باور نمیکند و نمیتواند اصرار پدر بر تکرار این ماجراهای دروغین را تحمل نماید و رفتار پدر را مایه شرمساری خود میداند. اینگونه میشود که بیل سه سال با پدر قطع رابطه کرده و بعد از سه سال پس از اینکه متوجه میشود که ادوارد به دلیل ابتلا به بیماری روزهای آخر خود را میگذراند همراه همسر خود به خانه پدری باز میگردد تا روزهای باقیمانده را در کنار او بگذراند. این موقعیت موجب میشود تا بیل بالاخره به درک لازم از پدر خود برسد و این رابطه پدر فرزندی ترمیم شود.

مواجهه با فیلم ماهی بزرگ این مفهوم را برای من مطرح میکند که روایت یک واقعه چقدر میتواند مخاطب را به آنچه که در عمل رخ داده نزدیک کند و راوی چه وظیفهای در قبال حقیقت ماجرا میتواند داشته باشد. فیلم دو راوی موازی دارد بیل و ادوارد هر دو دو رویکرد کاملاً متفاوت را در داستانگویی خود دارند بیل فردی است کاملاً واقعگرا که سعی دارد از طریق روایت عین به عین به کنه و حقیقت داستان برسد و تخطی از این اصل را بر نمیتابد به خصوص در قبال پدر که تصور میکند هرگز نتوانسته به خاطر داستانهای خیالی که از خود برایش تعریف کرده شخصیت واقعی او را بشناسد. (اوایل فیلم را بیل با بازی بیلی کروداپ برای ما تعریف میکند.) از طرف دیگر ادوارد (آلبرت فینی و ایوان مک گرگور) را داریم که قسمت اعظم داستان، همچون داستانهای پریان از زبان وی مطرح میشود. رویکرد ادوارد در داستانگویی یک روایت پیکارسکی است که در آن خودش را همچون قهرمانان داستانهای کهن به صورت یک ماجراجو در موقعیتهای مختلف به تصویر میکشد. هرچه که در فیلم جلو میرویم بیل به اطلاعاتی از پدر خود دست پیدا میکند که انگار تمام ابعاد داستانهای او خیالات محض نیستند و رگههایی از حقیقت را در آن میتوان پیدا نمود و این گونه میشود که بیل در طی تحقیقاتی که انجام میدهد در انتها به حقیقت پدر خود و آنچه که به عنوان یک انسان خیرخواه از خود باقی گذاشته پی میبرد. حتی در گامی فراتر بیل از موضع خود پایین میآید و در عملی در راستای دلجویی، رویکردی همچون پدر انتخاب کرده و آخرین پرده از فیلم را که همان داستان ماهی بزرگ و به نوعی آخرین قصه پدر است در قالبی فانتزی کامل میکند.

حقیقت و واقعیت دو کلمهای هستند که در عمل ما آنها را به جای یکدیگر استفاده میکنیم اما کمی دقیقتر دو مفهوم جدا از هم هستند واقعیت (reality) آن چیزی است که از امر واقع که رخ داده و صورت ظاهر پیدا کرده به دست میآید در حالی که حقیقت (truth) میتواند هسته مرکزی امر واقع را اشاره کند و جنبه معنوی و معنای انتزاعی فعل واقعی را تدایی کند. حقیقت هر ماجرایی است که نکته آن رخداد محسوب میشود. عصاره هر داستانی و یا هر خاطرهای را از یک حقیقت که میتواند مستتر باشد به دست میآوریم و حقیقت هر داستانی که میشنویم ارجحیت دارد بر واقعیتی که رخ داده.

حالا جایگاه راوی در این بین کجاست؟ از نظر من روایتگر هر ماجرایی چه در قالب یک رمان باشد چه گزارش خبری باشد و چه یک خاطره ساده باشد، باید رویکردی را انتخاب کند که هرچه بهتر مخاطب خودش را به آن حقیقت ماجرا نزدیک کند. ادوارد بلوم برای داستانهای خود از رخدادهای واقعی استفاده میکرد (تجربههای زیسته خود) ولی وقتی مرزهای واقعیت را در داستان سرایی خود میشکند باز در حقیقت ماجرای رخ داده تغییری لحاظ نمیکند. به همین دلیل است که همواره بر عدم دروغگو بودن خود تاکید دارد و هرگز معترف به اینکه داستانهایش زاییده ذهن باشد نمیشود.

ادوارد بلوم تنها یک انسان عادی نیک دل است که بلد است چطور قصه بگوید و همین مورد تفاوت بین او و پسرش را شکل میدهد. درس بزرگی که ادوارد به بیل در آخرین روزهای زندگی خود میتواند بدهد این است که زندگی واقعی به خودی خود میتواند لطفی نداشته باشد و اگر لباسی از جنس خیال بر تن قصه خود بپوشانیم چه بسا که بتوانیم بر اثرگذاری و خاصتر شدن آن لحظه بیفزاییم و این گونه حتی از مشقات زندگی بتوانیم بهتر عبور کنیم حتی اگر آن سختی مرگ پدر باشد.
در انتها فکر میکنم ذکر این دیالوگ از فیلم بهترین چیزی باشد که مخلص کلام را به ما عنوان میکند.
بیل خطاب به جنی (هلنا بنهام کارتر): اگر منطقی باشیم شما نمیتونید جادوگر باشید چون اون پیر بود و ادوارد جوون.
جنی: اگر مثل پدرت فکر کنی منطقیه!
نویسنده : امیرحسین رمضانی





